سفر نور - قسمت دوم
نمای ورودی اردوگاه در روز :
ساختمان محل اسکان ما ، ساختمان شماره پنج ، بعد از ورودی در سمت راست و انتها قرار داشت ، پس از ورود به ساختمان با اتاق هایی تو در تو مواجه شدیم که درون هر کدام چند تخت دو طبقه قرار داشت ، اساتید بزرگوار که چهار نفر بودند اصرار داشتند من در اتاق ایشان مستقر شوم ، اما چون از قبل با دوستانم همراه شده بودم ، دوست نداشتم رفیق نیمه راه شوم ، ما شش نفر آخرین اتاق ساختمان را انتخاب نمودیم ، البته اتاق های دیگر جلوتر توسط افراد پرسرعت تر اشغال شده بود !! البته اتاق ما بسیار دنج بود و شعبه کولر آن جدا از بقیه اتاق ها و دارای قدرت بسیار زیاد بود و مخزن پتوها نیز در اتاق ما واقع شده بود .
چهار تخت در اتاق بود ولی به اصرار بچه ها ما شش نفر در آن اتاق مستقر شدیم و دو نفر زمین خواب داشتیم ، با توافق یکدیگر تصمیم بر این شد که استراحت کنیم و صبح برای نماز به مسجد برویم ، مسجد جمکران به ما بسیار نزدیک بود .
یکی از بچه ها که حکم لیدر را داشت گفت : با یک صدا بیدار شو وگرنه ما می ریم ، من اینقدر بدم میاد از این آدما که صدبار باید صداشون کنی و بیدار نمی شن !!!
منم گفتم : من سریع بلند می شم با یک صدا ، قول می دم .
ادامه دارد ….
صفحات: 1· 2