دوست داری عاشق شوی؟!
اومدم اینجا قلبم رنگ خدا بگیره
شیوه عاشقی رو از شهدا بگیره
با یادشون جاری اشکای زلالم
میخوام که با شروع سالم
عوض بشه دوباره حالم
من عاشق شدم
به همین سادگی، با استشمام بوی خاک.
منزل بعد؛ شلمچه.
شلمچه یعنی…
شلمچه کجای این دنیاست واقعا؟!
نه از خرابه های تخت جمشید و پرسپولیس خبری است. نه از تفکرات انسان دوستانه کوروش کبیر! پس چه چیز این خاک اینهمه جاذبه دارد؟ که دختر لهستانی توریست برای گذران ایام تعطیلات خود به جای رفتن به کولک چال و نمک آبرود و تخت جمشید و عمارت عالی قاپو و حافظیه و … به این مکان پا گذاشته؟ عاشق شد. حاجت روا شد. مسلمان شد و با فرزند خود برگشت و سر زد. دیگر به لهستان برنگشت.
این دعوت فرست کلس و خصوصی ست!
چرا؟
اینجا خبرهایی ست! اگر دلت را مراقب بودی می فهمی.
چون شهدا زنده اند. این خاک ها زنده هستند.
حواست را جمع کن. اینجا مهمانی ست. برای مهمان سفره پهن می کنند و خصوصی در سنگر می نشانندش. فقط پذیراییشان پلو و خورشت نیست. پذیرایی دلی است. دل تو را آگاه می کنند. دل تو را عاشق می کنند.
ندیده خریدار شدید! خون آدم های خوب روی این زمین ها ریخته شده است.
اینجا بوی کربلا می دهد. اینجا هزار هزار هزار نفر، شهید شده اند. این زمین با دل تو بازی می کند.
عاشق می شوی. کافیست رایحه این خاک را استشمام کنی.
دارم گله ها
از فاصله ها
جامونده منم
از قافله ها
می دانم لیاقت ندارم
اما دلم شهادت می خواهد
سفرنامه راهیان نور به قلم بنت الهدی اشرفی، قسمت سوم.
دل میزنم به دریا
دل میزنم به دریا
پا میذارم تو جاده
راهی میشم دوباره
با پاهای پیاده…
راهی شدم با پای دل، با پای پیاده. دستان خالی. چشمان بارانی.
اینجا کربلای ایران است.
اندیمشک محل ورود رزمندگان برای رسیدن به مناطق جنگی. اینجا بوی عشق می دهد. اینجا قدمگاه عشاق الحسین علیه السلام است. قطعا مهدی فاطمه برای بدرقه سربازانش اینجا سر زده است.
زائران گروه گروه در ساعات مختلف شب از شهرهای مختلف استان وارد اردوگاه می شوند. برخی شام میل نموده و به سمت استراحتگاه ها هدایت می شوند و برخی برای اقامه نماز و صرف شام راهی حسینیه اردوگاه.
از حسینیه که خارج می شوند، از سعادت ارتباط با مزار شهدای گمنام نمادین و معراج الشهدا بهره مند می شوند. نمادین البته، برای آنانکه با چشم سر آمده اند! چرا که جای جای خاک این مکان مقدس مملو است از حضور شهدا. چرا که ما ایمان داریم؛ شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصلشان “عند ربهم یزرقون” هستند.
لحظات آخر شب نواهای پخش شده از کاروان های استان های مختلف در تاریکی و سوسو نور چراغ ها از دور، تو را به شب های عملیات و زمزمه های شبانه شهدا با معشوق حقیقی، می برد. آری اینجا قطعه ای از بهشت است که لابلای روزمره گی ها و زیبای های ظاهری دنیایمان به فراموشی سپرده شده است.
چه خوب خواهد بود سالی که با جذبه نگاه شما و آتش عشقتان آغاز گردد.
ای شهدا
ای شهدا
اگه که قلبمو شیدا کردم
اگه که چشمامو دریا کردم
من با هزار امید اینجا هستم
گمشدمو شاید پیدا کردم
سفرنامه راهیان نور به قلم بنت الهدی اشرفی، قسمت دوم.
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
پنجره زیباست اگر بگذارند
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
به کربلای جبهه ها خوش آمدید؛
اندیمشک
توصیف مکان با آب و هوا، منظره دل انگیز، درختان درهم تنیده و سر به فلک کشیده، جویبارها، دشت ها، کوه ها، دریاها، دریاچه ها، بهارنارنج ها و ترنج ها و … بسیار دلچسب و سهل خواهد بود!
اما توصیف قطعه ای از زمین خاکی که هیچ یک از زیبای های ظاهری دنیا را دربر ندارد و شامل نمی شود کار بسیار دشواری خواهد بود اگر پای دل در میان نباشد!
امان از دل که وقتی پادرمیانی می کند همه چیز را زیر و رو می کند. غوغایی به پا می کند. وصف می کند و شرح می دهد و با خود می برد.
من میخواهم دلی صحبت کنم. دلی توصیف کنم. می خواهم دلتان را با دلم همراه کنم و ببرم به دیاری که جز عشق در آن نخواهید یافت.
کربلای ایران، مناطق جنگ، که سال ها با گوشت، پوست و خون عزیزترین هایمان متبرک شد و اکنون این معجون عاشقی به ما رسیده تا با آن قلب زنگار گرفته خود را جلا دهیم.
سفر من با اندیمشک شروع شد. صحرایی سراسر نور و عشق. با شعرخوانی خادمان:
خوش اومدید آی زائرا به کربلای جبهه ها …
چای خانه و تمثال حضرت ابوفاضل لحظه ای که آب را بر آب ریخت.
خوابگاه هایی به نام شهدای بزرگوار: مهدی زین الدین، محسن حججی و دانشگر.
معراج الشهدا و مزار نمادین شهید گمنام و نوای دلنشینی که تو را به آن سوی جاده دل می برد.
چندین درخت تزئین شده با سربندهای یا فاطمه الزهرا، یا لثارت الحسین، یا اباعبدالله و یا ابوالفضل.
و تابلوهایی که نوشته های دو سطریآن تو را عاشق تر از پیش می کند.
زیارت چشم هایتان قبول.
سفرنامه راهیان نور به قلم بنت الهدی اشرفی، قسمت اول.