خوره ای به نام خرید!
امروز پیج … عکس یک لباس خیلی خوشگل رو گذاشته بود.
مبینا؛ مغازه … سر زدی جدیداً؟ شلوارای خیلی خنکی آورده.
مریم؛ خانم … عجب مانتوهایی آورده.
فاطمه؛ روسری … رو دیدی چه روسریهای جینگیلیه نازی داشت.
چندتا خرید اینترنتی. چندتا خرید حضوری و این قشنگه و اون ناز و اون جنسش خنکه و در نتیجه حساب به اواسط ماه نرسیده خالی!
حالا بعد خرید میرم سرکشو و کمد لباسها، به به چندتا شلوار نو دارم، روسری که نگو، اون تاپ یادم رفته بود تازه خریدمش! عه عه این مانتو قرمز کجا بود! چقدم نوعه ها!
بعله و نهایتاً تحریم تا آخر ماه!
نمیدونم چند نفرتون مثل من هستید!
بیایید برای این درد راهکار بدیم.
مدیریت مالی چجوری بدست میاد؟
به هم کمک کنیم. منتظر نظراتتون هستم.
نامه ای به حضرت معصومه سلام الله علیها
عمه سادات سلام علیک
دست رو سینه ام میذارم به احترامت بانو
جاری میشه رو لبهام ذکر سلامت بانو
سلام ای دختر موسی بن جعفر
سلام ای دختر زهرا و حیدر
سلام بانو جان
این روزها که تب و تاب نزدیکی به زادروز فرخنده شما را دارد مرا به خاطرات سال 95 میکشاند. سال اولین رابطه صمیمی با شما و حرمتان. سالی که زادروز مبارک شما، نقطه عطف زندگی من شد! دوست دارم از آن سال برایتان بگویم. بگویم که چه شد. شما، بانو چه با دل زنگار گرفته من کردید. آن سال من سعادت همراهی با پاک ترین و زیباترین انسانها را برای زیارت شما داشتم. مراد ماه 95 زادروز شما به همراه طلبه های حوزه، قم المقدسه. گرمای همیشگی هوای قم من را از زیارت شگفت انگیزی همچون زیارت مشهد باز میداشت. تا اینکه با کاروان دل همسفرم شدم. جمعی از بهترینها. شب تولد شما بود بانوجان، که با بچه ها تصمیم گرفتیم در حرم بیتوته کنیم. آن شب تا صبح با یارانِ جان در گوشه گوشه حرمتان بانوجان، متنعم شدیم. راه رفتیم و نور برداشتیم. نماز و زیارتنامه و دعا وگوش جان سپردن به مداحی و اشک و اشک و اشک تا رستگاری صبحگاهی. صبحدمان گویی غمهای عالم از دلهایمان زدوده شده بود و تازه پا به این دنیا گذاشته بودیم. همان سال بود که با همان یارانِ جان رهسپار کربلا شدیم با پای پیاده. همان سال بود که با عنایت شما توفیقات بسیاری در زندگی همه ما همسفران ایجاد شد.
عمه سادات به رسم عادت هر ساله عرض اردات خود را از راه دور خدمتتان ابراز می نمایم.
بانو جان بطلبید که دلتنگیم.
از روز اول تا روز آخر زائرت هستم مثل کبوتر
عمه سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک
هرجا که میری رد پای مهربونی از خودت بذار
دوران نوجوانی تماشای فیلمهای هندی خیلی برایم جذاب بود. آمار همه فیلم های جدید رو داشتم. ویدئو کلوپ محله هم من رو میشناخت و وقتی از اونجا رد میشدم و فیلم جدیدی اومده بود بهم خبر میداد. من هم مثل غلام تکثیری، از شدت علاقه به تماشای فیلم برای مرور صحنه های رمانتیک، سی دی های امانی رو رایت میکردم! البته به کسی امانت نمی دادم! چون وجه شرعیش برام اهمیت داشت. اینقدر فیلم رو برای خودم بازپخش میکردم که تمام دیالوگها رو حفظ میشدم. اونموقع که من فیلم هندی تماشا میکردم، فیلمها و سریالهای ایرانی هم مثل هندیها خیلی قشنگ تموم میشدن و اگه قسمتهای دلخراشی داشت هیچوقت آخرش بد و غم انگیز تموم نمیشد!
سالهای نوجوانی سپری شد و دنیای قشنگ و زیبای اطراف تغییر کرد. کم کم داشتم باور میکردم که فیلمهای هندی به اعتقاد خیلیها، فقط فیلم بودن و تو دنیای واقعی اصلا همچین اتفاقاتی نمیفتاد. تا اینکه چشمم به دنیای اطرافم بازتر شد (دیالوگ معروف سریال کلید اسرار). متوجه شدم فیلمهای هندی واقعی واقعی بودن. اگه ظلم کنی حتما تقاص میشی. مهربونی کنی حتما مهربونی میبینی. اخم کنی، حتما ترشرویی می بینی. به پدر و مادرت محبت کنی. حتما بچه هات بهت محبت میکنن. عشق بورزی، حتما عاشقت میشن و اینکه آخر آخرش دنیا مثل کوه و اعمال مثل صدا. هرچی بفرستی چندبرابرش به خودت برمیگرده.
خوب باش تا خوبی ببینی رفیق جان.
هرجا که میری ردپای مهربونی از خودت بذار
چند قدم مانده به آغاز قسمت دوم
کارت دعوت و متن آن انتخاب شد. از آنجا که هدایتگر مراسم، حضرت زهرا سلام الله علیها بودند، مدیریت سالن برپایی جشن نیز با ما یار بود. اکنون نوبت به کیفیت برگزاری جشن رسید.
با هماهنگی مدیریت مؤمن و متعهد سالن، موسیقی هایی با مضمون اوصاف حضرت زهرا سلام الله علیها و عشق، با صدای گرم خوانندگانی چون علیرضا افتخاری، مرحوم ناصر عبداللهی، دکتر محمد اصفهانی و نوای مداحان اهل بیت در وصف ازدواج، برای پخش در هر دو قسمت آقایان و خانمها انتخاب شد.
حالا نوبت به انتخاب مداح سالن رسید. با مشورت گرفتن از خادمان حرم شهدای گمنام که سابقه برپانمودن جشنهای متعددی را داشتند، مجلس ما به انفاس مداح و ذاکر اهل بیت علیه السلام از جرگه پاک و با شرافت، مدافعان حرم بانو زینب کبری سلام الله علیها، متبرک شد و این سومین معجزه در این مسیر زیبا و مقدس بود.
برای سالن خانمها نیز مداحی در وصف حضرت زهرا سلام الله علیها و پسر بزرگوارشان، صاحب العصر و الزمان آقا جانمان امام زمان (عج) صورت گرفت.
البته در هر دو بخش خانمها و آقایان، اشعاری شاد و بیان لطایف برای شیرین و تر شدن مجلس وجود داشت و صد البته مورد استقبال تمام دعوت شوندگان قرار گرفت.
و تمامی این پیشنهادات از دیدگاه مدیریت، ایده ای بسیار ناب و جذاب بود. ایشان فرمودند تا زمانیکه کتاب هدیه شما در دست مدعوین باشد، دعای عاقبت بخیری پشت سر شما خواهد بود، چرا که این شیوه و سپس بیان خصایل حضرت زهرا سلام الله علیها در مقدس ترین و مهم ترین اتفاق زندگی، مراسم ازدواج، در توجه و جلب نظر اهل بیت علیهم السلام مؤثر خواهد بود.
و من گواهم که این توجه حضرات را در لحظه لحظه زندگی تا کنون به چشم خود مشاهده نمودم.
و بعد …
لینک دانلود آهنگ برای پخش در سالن عروسی:
یا فاطمه ناصر عبداللهی
کارت دعوت عروسی
پس از دوران طلایی عقد نوبت به برپایی جشن عروسی رسید، تاریخ مشخص شد. تصمیم داشتیم حتما در لحظه لحظه قبل برپایی مراسم و خود جشن کار فرهنگی انجام دهیم. از کارت دعوت شروع کردیم. با همفکری همسرم تصمیم بر این شد که کارت دعوت عروسیمان کتاب باشد. برای یافتن کتاب مورد نظر راهی پاساژ مهستان* شدیم. از آنجا که زمان برپایی جشن مان حوالی ولادت بانوی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها بود، به دنبال کتابی با موضوع سبک زندگی فاطمی بودیم. پس از انتخاب چندین کتاب و پس از گذشت چند هفته، با ارسال پیامی از جانب انتشارات بهاردلها** به طور اتفاقی کتابی دقیقا در راستای اهداف مدنظر قستمان شد، که جز عنایت بانو نبود.
عنوان کتاب “کوثر جاودان” برگزیده ای از سیره حضرت زهرا سلام الله علیها، برگرفته از کتاب چهارده آینه خورشید. پس از انتخاب کتاب، انتخاب متن دعوت دومین فعالیت فرهنگی بود، که آن نیز با عنایت امام حاضر، حضرت مهدی عجل الله به بهترین نحو انتخاب شد.
متن کارت دعوت ما:
در تنهاییمان دست التماسمان سر می سائید به آسمان که
اللهم عجل لولیک الفرج
به خواست خدا مونسی بفرستاد تا با هم دست به دعا شویم و
دعای عهد بخوانیم هر صبح، دعای فرج بخوانیم هر شب و زمزمه کنیم غم دوری و فراقتان را در گوش هم و بخوانیم که
ادرکنی یا بقیة الله
تا نامحرمان تنهاییمان را جشن نگیرند
به لطف خدا برای یافتن این مونس انتظار جشن می گیریم
آرزو داریم با آمدنتان شادمان کنید
و دعا کنیم آقایمان را با هم، منتظر باشیم و منتظر بمانیم
تا این هجر به وصال برسد…
*پاساژ مهستان واقع در خیابان انقلاب شهر تهران، مکانی بسیار عالی برای تهیه انواع محصولات فرهنگی و مذهبی است.
**انتشارات بهار دلها، که از طریق کوثر بلاگ با آن آشنا شدم، مجموعه ای بسیار عالی از کتب در زمینه های متفاوت ملی و مذهبی، برای گروه سنی متفاوت خصوصاً کودک و نوجوان، با قیمت مناسب،کیفیت عالی و همچنین نوشت افزار اسلامی، در اختیارتان قرار خواهد داد.
تفاوت ما و اونا
پشت ویترین مغازه رو به خیابان نشسته بودم. همینطور که در حال تماشای ماشینها بودم نگاه به آن سمت خیابان جلب شد. پاساژی درست مقابل مغازه قرار دارد که در دو سمت ورودی آن دو مغازه کفش فروشی است. سمت چپ کفش نوبل تهیه شده از بهترین چرم های داخلی از شهر تبریز و با قیمت های فوق العاده مناسب و مغازه سمت راست کفش های اسپرت و ورزشی با مارک معروف اسکیچرز و قیمت های نجومی!
بنر پشت درب مغازه نوبل حس من را قلقلک داد که از همین فاصله به منظور مقایسه، عکسی از هر دو مغازه تهیه کنم و البته این کار را انجا دادم. (عکس مغازه اسکیچرز توضیح دارد.)
بنر کفش نوبل حاوی این محتوا بود: پرچم ایران در بالا و جمله حمایت از کالای ایرانی در زیر آن، نام کفش نوبل و سپس چرم تبریز.
برای مقایسه کیفیت و قیمت ها به آن سمت خیابان رفتم. اول وارد مغازه اسکیچرز شدم. چند مدل کفش را انتخاب کردم و قیمت آنها را پرسیدم. قیمتهای آن چند مدل، یک میلیون و صد و بیست هزار تومان، هشتصد هزار تومان، نهصد و بیست هزار تومان و شصد هزار تومان! ظاهرا در این بازه زمانی تخفیف بیست درصدی به کفش ها تعلق گرفته بود. که قیمت هر کدام به بیست الی سی هزار تومان کاهش می یافت. جالب است بدانید کم قیمت ترین کفش مغازه اسکیچرز ششصد هزار تومان بود!
از کشور تولید کننده و علت گرانی این کفش ها پرسیدم. فروشنده گفت: اسکیچرز در حقیقت تولید آمریکاست. کف و رویه کفش ها از بهترین مواد تهیه می شود و علت گرانی این کفشها مربوط به نوسانات دلار در این بازه است! و بشنوید از مغازه دیگر که کفشهای ان همه چرم تبریز بود و گرانترین کفش به دویست هزارتومان نمی رسید. البته از نوع مردانه که رویه بیشتری دارد. با دوردوزی و کف طب و فوق العاده عالی و راحت. (تاریخچه برند اسکیچرز)
بشنوید از آن سوی ماجرای کفشهای اسکیچرز و ری بوک و پرفکت استپ و فّرس و مارکهای دیگر با قیمتهای نجومی؛ یک وارد کننده این کفشها در شهرمان، شاهرود که از آشنایان بودند، خودشان اظهار کردند که ما از حماقت ملت در گران فروشی نهایت سود و استفاده را می بریم. این کفش ها به یک سوم قیمتشان هم خریداری نمی شوند. اما با بردن نام مارک و کشور تولید کننده و صد البته نوسانات دلار کفشها به بهانه مارک بودن وخارجی بودن و راحتی و دوام به فروش می رسند.
در اینکه کیفیت اتفاقی نیست هیچ شکی نیست اما حقبقتا چند نفر حاضر هستند حتی با سطح درآمد بالا برای خرید کفش چنین هزینه گزافی را بپردازند؟
من به شخصه اگر درآمد بالایی نیز داشته باشم حاضر به پرداخت هزینه میلیونی برای کفش نخواهم بود. چرا که با کیفیتی چندین برار بهتر همان کفش را از تولید کننده داخلی می توان خریداری کرد.
توضیح عکس اسکیچرز: با اینکه نهایت دقت را در تهیه عکس بکار بردم ظاهرا فروشنده های مغازه بخاطر بیکاری کاملا متوجه عکسبرداری من شدند و آن علامت ویکتور که در عکس مشهود است حاکی از همین آگاهی است.
افتخار نکن به اندازه موهای سرت رفیق داری
افتخار نکن به اندازه موهای سرت رفیق داری!
وقتی محتاج شدی می فهمی کچلی!
جمله قشنگی بود. معرفت خصلت دم دستی نیست که هرکسی لایق داشتنش باشه. ولی خب یه چیزی واقعا قطعیه و اون اینکه وقتی دوستت مؤمن حقیقی باشه تو هیچ موقعیتی برات کم نمیذاره . با شادیهات شاده و با غمات غمگین. شاید نتوونه لحظه به لحظه همراهت باشه اما تو همه لحظه ها به یادت هست.
اگه یه دونه از این رفیقا دور و برتون دارید حتما نگهش دارید.
زنده باد دوستانی که دوستی شان با ما شرطی نیست؛
حتی اگر از ما محبتی نبینند.
خواهرهای ناتنی سیندرلا در دنیای واقعی نیز وجود دارند
آناستازیا و گریزیلا دو خواهر ناتنی سیندرلا شخصیت داستانی که سالها پیش شکل گرفت و نقل شد و به صورت انیمیشن درآمد.
سیندرلا دختر زیبا رو و ثروتمندی که بعد از فوت مادرش با پدرش زندگی میکرد و پدرش بدلیل تنهایی تصمیم به ازدواج با خانمی نمودکه دو دختراز خود راضی داشت. شخصیت زشت و سیرت نازیبای نامادری و دخترهایش بعد از درگذشت پدر سیندرلا رو شد. نامادری سیندرلا همه چیزهای خوب را فقط و فقط برای دخترهای بی فرهنگ و بی استعداد خودش میخواست و سیندرلای مهربان و خوش قلب داستان را از همه چیز به خیال خام خودش محروم می کرد. به خیال خودش! درحالیکه مقدرکننده عالم همه چیز را در دست داشت و تقدیرها به دست او رقم میخورد. این تعبیر در زمینه داستانی بود که هیچ اعتقادی به خدا در آن دیده نمیشد و راهگشای سیندرلا فرشته مهربانی بود.
داستانی که در جامعه ما به کرات دیده شده و می شود! مسئول، مدیر، رئیس یا رده بالایی که فرزند بی استعداد و نالایق خود را به سمتی منصوب می کند و از آنطرف فرد لایق و با استعداد و شایسته ای را ازپستی که به او تعلق دارد محروم می نماید. و اگر فرزندی برای تقبل این پست نداشته باشد با لطایف الحیل، چنان زیر آب فرد شایسته را می زند که اثری از شایستگی او برای تقبل آن پست نماند! یا سمتی را به او پیشنهاد می کند که خودش با دست ادب پس بزند و برود دنبال کارش. آنوقت مدیر و فرد رده بالا دفتر خود را مزین می کند به جملاتی نابی چون:
“خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند”
“عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنیم”
آنوقت فرد مظلوم واقع شده از آن مکان عزیمت میکند و در مسیری قرار می گیرد که انگار با او نامرتبط است و به ناگاه آن مسیر برایش پلکان ترقی می شود. اینجاست که جمله “عدو سبب خیر شود اگر خدا خواهد” مصداق می یابد.
و این هنگام است که داستان سیندرلا و لحظاتی که در زیر شیروانی حبس شده بود تا شاهزاده او را نبیند در ذهنم تداعی شد!
اگر خدا بخواهد با همه ترفندها آنچه که در ذهن مسموم ظالمان است یاده نخواهد شد و یا به ظاهر محقق است و اما در مسیری کاملا مخالف تصورات واهی آنها.
این خداست که کفش بلورین را به پای تو خواهد پوشانید و شایستگیت را بر همگان آشکار خواهد نمود، به شرط آنکه تو صبر را آموخته باشی و تنها اتکالت به خدای بزرگ مهربان باشد.
صبر داشته باش
صبر
صبر تو را زیبا می کند
وقتهایی میشه که کوه درد و غمیم
دلم که از همه جا می گرفت، راهی آنجا می شدم. گلزار را می گویم. آن روز هم مثل عصرهای جمعه که بوی غربت می دهد، دلم به اندازه تمام دنیا گرفته بود. می دانستم در کنار شهدا که به دور از هواهای نفسانی، زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند، حال دلم خوب می شود. خوب که چه عرض کنم! عالی می شود.
با مداحی “وقتهایی میشه که کوه درد و غمم“ “سید رضا نریمانی” راهی شدم. نیمروز بود که به گلزار رسیدم. همیشه ورودی گلزار با زیارت مزار مطهر شهید “مجید یونسیان” شهید منا برایم آغاز می شود. اصلا تصویر نورانی این شهید و نگاه پرسشگر او مرا در سر جای خود میخکوب میکند. بین مزار مطهر شهدای شهر، دو تا از قبور متعلق به دو شهید گمنام است که در بین برادران شهیدشان آرمیده اند و به زیارت کنندگانی چون من آرامشی عجیب در هر زیرات هدیه می دهند. به سمت اولینشان که به شهید “حسین غنیمت پور” بسیار نزدیک است، حرکت کردم. اندکی از استقرارم بر مقبره مطهر شهید نگذشته بود که صدایی مرا از حال خود خارج کرد. آقا موسی بود با همان لبخند همیشگی و جاروی در دستش. همیشه آنجا بود. علاقه شدیدی به شهدا دارد و ارتباط قلبیش با آنها بسیار زیاد است. مثل همیشه با پیامی آمده بود. به من گفت:
“این شهدا همگی جوان بودند. با آرزوهای متعدد. همگی صاحب همسر بودند و عاشق زندگی شان. عاشقانه ترین زندگی و صمیمانه ترین رابطه را شهدا داشتند. اینها صاحب کرامتند و زیارت کنندگانشان را می بینند و اجابت می کنند. پس حتما ایشان را واسطه اجابت خود قرار بده و مطمئن باش که بی جواب نخواهی ماند! “
از تعجب چشمهایم گرد شده بود. انگار آقا موسی از حال دل من و خواسته ام مطلع بود. مثل پیکی از عالم غیب ظاهر شده بود. اگر او را نمی شناختم و پیشتر زیارتش نکرده بودم. باور حضور واقعی او برایم دشوار بود.
در پایان آقا موسی حرفی زد که مرا سخت درگیر نمود. گفت:
“دخترم اگر حاجتت را نگرفتی اذان ظهر برگرد تا من همینجا برایت روضه حضرت زهرا سلام الله علیها را بخوانم و از شهدا بخواه تا با وساطت مادرشان حاجتت را از خداوند مسئلت فرمایند.”
با آقا موسی خداحافظی کردم و به خانه برگشتم. هنوز ظهر نشده بود که مشکلم مرنفع شد. مطمئن بودم که وساطت شهدا راهگشای من شده بود. نزدیک اذان ظهر بود که به گلزار برگشتم. برای عرض تشکر. آقا موسی من را دید و به سمتم آمد. فکر کرد برای روضه ای که وعده داده بود، برگشتم. وقتی برایش گفتم که شهدا حاجتم را از خداوند گرفتند. خوشحال شد و برایم دعا کرد. که البته دعای این مرد اهل دل باز هم در راستای حاجت من بود! برایش شیرینی آورده بودم. تقدیمش کردم.
آن روز برایم به خاطره ای طلایی در زندگی تبدیل شد.
و متوجه شدم که:
وقتهایی میشه که کوه درد و غمم
سنگین و سینمو
دلتنگ حرمم
جایی رو بلدم
مثل کرب و بلا
خونه امیدم
گلزار شهدا
حتما به شهدا سری بزنم و عقده دل در محضرشان بگشایم تا با وساطتشان خدای مهربان نظر لطفش را شامل حالم نماید.
وقتی دلم تنگه واسه کرب و بلا
می رم و سر میذارم جا پای شهدا
به قلم بنت الهدی اشرفی
زمان را زیبا ببینیم قسمت آخر
زمان را زیبا ببینیم (قسمت نهایی)
در یکی از جلسات سخنرانی دهه اول محرم سال 94 یا 95 فرمودند:
چقدر خوب است که در اتاق خواب، محل کار، یا دیواری که بیشتر اوقات چشممان به آن می افتد. تابلو، عکس، نوشته یا نمادی باشد که ما را با اهل بیت علیهم السلام که سرچشمه فیض و رحمت هستند پیوند دهد. به عبارتی تصویری را ببینیم که با فطرت مان مطابقت داشته باشد.
پیشنهاد ایشان نصب تابلویی از حرم ائمه مثلا بین الحرمین و یا ضریح ، مناظر زیبا و روح فزای طبیعت، تصاویر شهدا و … اینگونه تصاویر جایگزین نمادهای آریایی و یاد کورورش کبیر و ارد بزرگ و این قسم صحبتها بود.
همینطور که به دیوار اتاق و ساعت هدیه دوستانم زل زده بودم این سخنان از ذهنم عبور می کردند. ناگهان تصمیمی گرفتم، صندلی آوردم و ساعت هدیه با نمادهای آریایی و اعداد رومی را از روی دیوار برداشتم. آن را در جعبه ای قرار داده و به صندوقچه خاطراتم منتقل نمودم.
ماه ها دیوار اتاق ساعت نداشت و از ساعت شماطه دار رومیزی با اعداد شبرنگ برای مشاهده گذر زمان استفاده می کردم. با تغییر فضای داخلی اتاق با کاغذ دیواری های رنگ فیروزه ای، ساعتی گرد و سفید رنگ با اعدا بسیار بزرگ تولید داخل و با قیمتی بسیار مناسب برای دیوار اتاقم تهیه نمودم.
گذشت و تا رسیدیم به ازدواج و تهیه جهیزیه. تولدم نزدیک بود. سعی میکردیم هر چیزی به عنوان هدیه خریده می شود با پیشنهاد از جانب خودم و جنبه کاربردی در منزل آینده ام باشد.
در خیابان ها به دنبال هدیه ای مناسب برای تولد بودم که ناگهان چشمم به ساعتهای آن مغازه دوست داشتنی افتاد. مغازه ای با تولیدات چوبی داخلی بسیار زیبا. ساعتهای این مغازه با طرحهای اسلیمی و رنگهای آرامش بخش فیروزه ای، آّبی و سبز بر دیوار خودنمایی می کردند و مدتها پیش مرا مجذوب. یکی از آنها را انتخاب کردم. چیز بسیار جالبی که در طراحی این ساعت بکار رفته بود و بیشتر از همه مرا مجذوب کرد. اعداد آن بودند که با نام 12 امام نامگذاری شده بودند. عدد 1 مولا علی علیه السلام. عدد 2 امام حسن علیه السلام، عدد 3 امام حسین علیه السلام و … عدد 12 منقش به نام امام زمان “مهدی” علیه السلام. واقعا برایم جالب بود. مجدد به یاد فرمایشات حاج آقا در آن شب محرم افتادم. اندیشیدم چه چیز زیباتر از این که لحظه لحظه عمر من با یاد ائمه علیهم السلام سپری شود و دیوار اتاقم مزین به نامشان.
جمله بسیار زیبا و تاثیرگذار درج شده بر روی جعبه ساعت این بود:
“زمان را زیبا ببینیم”
زمان را با یاد ائمه زیبا ببینیم. تا لحظات عمرمان با برکت وجودشان پربار و مفید باشد. و زیباتر این است که این زمان با هنر و فرهنگ ایرانی و اسلامی عجین شده باشد.