نامه ای به حضرت معصومه سلام الله علیها
عمه سادات سلام علیک
دست رو سینه ام میذارم به احترامت بانو
جاری میشه رو لبهام ذکر سلامت بانو
سلام ای دختر موسی بن جعفر
سلام ای دختر زهرا و حیدر
سلام بانو جان
این روزها که تب و تاب نزدیکی به زادروز فرخنده شما را دارد مرا به خاطرات سال 95 میکشاند. سال اولین رابطه صمیمی با شما و حرمتان. سالی که زادروز مبارک شما، نقطه عطف زندگی من شد! دوست دارم از آن سال برایتان بگویم. بگویم که چه شد. شما، بانو چه با دل زنگار گرفته من کردید. آن سال من سعادت همراهی با پاک ترین و زیباترین انسانها را برای زیارت شما داشتم. مراد ماه 95 زادروز شما به همراه طلبه های حوزه، قم المقدسه. گرمای همیشگی هوای قم من را از زیارت شگفت انگیزی همچون زیارت مشهد باز میداشت. تا اینکه با کاروان دل همسفرم شدم. جمعی از بهترینها. شب تولد شما بود بانوجان، که با بچه ها تصمیم گرفتیم در حرم بیتوته کنیم. آن شب تا صبح با یارانِ جان در گوشه گوشه حرمتان بانوجان، متنعم شدیم. راه رفتیم و نور برداشتیم. نماز و زیارتنامه و دعا وگوش جان سپردن به مداحی و اشک و اشک و اشک تا رستگاری صبحگاهی. صبحدمان گویی غمهای عالم از دلهایمان زدوده شده بود و تازه پا به این دنیا گذاشته بودیم. همان سال بود که با همان یارانِ جان رهسپار کربلا شدیم با پای پیاده. همان سال بود که با عنایت شما توفیقات بسیاری در زندگی همه ما همسفران ایجاد شد.
عمه سادات به رسم عادت هر ساله عرض اردات خود را از راه دور خدمتتان ابراز می نمایم.
بانو جان بطلبید که دلتنگیم.
از روز اول تا روز آخر زائرت هستم مثل کبوتر
عمه سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک