دعوتنامه اختصاصی اما رضا (ع)
اونروز هم مثل همه روزهای دیگه شروع شد، اما با یک حس غریب!
شنیده بودم خادمین حرم امام رضا (ع) جانمان تشریف آوردن شهرمون، ولی نمی تونستم برم زیارتشون.
می دونستم بوی حرم آقا رو میارن با خودشون، بوی بهشت…
شنیده بودم به مردم نمک و نبات می دن، خیلی دلم می خواست، دلم گرفته بود …نزدیک ظهر بود یکی از دوستام اومد پیشم و گفت: من با مدیر برنامه های خادمین در ارتباطم نیم ساعت دیگه قراره برن زیارت مزار شهدا و هیچ کس هم اطلاع نداره (بازدید عمومی نبود) ، من دارم می رم اگه دوست داری تو هم بیا!
گفتم: دوست دارم؟!! پر می کشم با تمام وجودم میام.
رفتیم مزار شهدا قبل از خدام عزیز رسیدیم، چند دقیقه بعد تشریف آوردند، یک جعبه نسبتا بزرگ خاتم کاری با قفل که خیلی با احترام حمل می شد همراه داشتن، نظرمو جلب کرده بود، رفتیم داخل حرم، یکی از عزیزان جعبه رو در جایی تعبیه و درش را باز کردند و یک پارچه سبز مخمل منقش به نام آستان قدس رضوی و آیه «نصر من الله و فتح قریب»، که بیان نمودند پرچم متبرک حرم آقاست همراه داشتند، دعوت نمودند برای زیارت.
بوی خوشی که از آن پرچم مقدس بود فضا را پر کرد. چند نفر دیگر که برای زیارت شهدا آنجا بودند از شدت شوق اشک می ریختند، برای لحظاتی در جوار شهدای گمنام عزیز به حرم آقا پرکشیدیم…کوتاه ولی بسیار شیرین، انگار صدای تمام آدمهاای که جلوی ضریح آقاجانمو صدا می کردن می شنیدم…
عجب حالی ، عجب فضایی، جاتون خالی…
بعد زیارت، خدام عزیز به همه نفری یک بسته نمک اهدا کردن، به من که رسیدند گفتند: شما چون دختر خوبی بودید دو بسته هدیه می گیرید ، دوست من هم که کنار من بود از این هدیه ویژه بی نصیب نماند، انگار مورد توجه خاص آقا قرار گرفته بودم، حس کردم آقا جانم دعوتنامه اختصاصی برایم فرستاده اند.
خاطره شیرین آن روز در جانم ماندگار شد، خواستم در حلاوت آن شریک داشته باشم، گرچه شنیدن کی بود مانند دیدن!
زین پس در بخش خاطرات، از زبان طلبه های مدرسه بخشهایی از زندگیشان که برایشان ماندگار بوده است به رشته تحریر در خواهیم آورد.