تمام گرفتاری های ما در همین نام ها هستند !
گمنام آشنا سلام!
باز تکرار حضور ناگهانی تو و سلام های دستپاچه من!
هر از چند گاهی تلنگری میشوی به خواب عقربه های ساعت روزمرگی هایم تا فراموش نکنم اروند خروشان و کوسه هایش را ، غواص های گم شده در والفجر ۸ و کربلای ۴ را ، زخم های دهان باز کرده شلمچه و غروب سرخ هویزه را.
تو می آیی مثل همیشه…..
گمنام! و من چه ساده دل میبندم مثل قبل. دوباره می روی ازپس یک تشییع کوتاه نیم روزی و من باز هم دل برمی دارم و سلامهایم را به دوش می کشم و می روم به سمت فردا به آن نمی دانم کجا و کجا…
اما دل خوشم به آمدنی دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد و تو مرا از مرز شلمچه تا معراج شهدای اهواز بدنبال خود بکشانی. امان ازاین تجربه های مکرر دلتنگی!
این بار که بیایی دلم هزار تکه است برای هزار بغض نشکسته هزار حرف نگفته هزار فریاد فرو خورده هزار شعر نگفته و هزار راه نرفته… شیون شعرم به زاری زخم هایم نمیرسد اما دلم خوش است که تو میدانی چقدر زخم هایم را پنهان کردم و آرام دست به دیوار گرفتم و برخواستم، چقدر دردهای ناگفته ام را روی هم ریختم تا ناله زدم: قربان درد دلت بی بی زهرا (سلام الله علیها ) 1….
1.علی حسنی پور
شاید تکراری باشه ولی ارزش خوندن داره !
اگه امروز بتونی یک تفاوت کوچک در زندگیت ایجاد کنی، امروز تبدیل به یکی از متفاوتترین روزهای عمرت می شه …
یک ذره مهربونتر باشی؛
یک ذره آرومتر باشی؛
یا یک ذره بیشتر قدر خودت رو بدونی
یا یک ذره شکرگزار تر باشی
امروز خیلی ساده و صمیمی به خدا بگو:
خدایا ….
امروز بهم انرژی و امید بده،
می خوام تا شب به چند تا از بندههات کمک کنم و دل چند نفر رو تا شب شاد کنم.
بگو :
خدایا ممنونم که امروز هم لیاقت زندگی کردن رو به من هدیه کردی …
کمکم کن تا حضور دلنشینت رو احساس کنم.
چگونه یک روز خوب داشته باشیم ؟
روز خوب که از جعبه شانس در نمیاد !!!
روز خوب را باید ساخت . . .
به رویش خندید . . .
روز خوب را باید خلق کرد . . .
پس پیش به سوی یه روز خوب
آدم خوبه زندگی خودت باش
متنی فوق العاده و پر انرژی برای افراد فوق العاده و پر انرژی
هيچكس را در زندگی مقصر نمی دانم…
از خوبان “خاطره”
و از بدان “تجربه”
می گیرم…!
بدترین ها “عبرت” می شوند…!
و بهترین ها “دوست”
حرف اشتباهی ست كه مي گويند…
با هر كس بايد مثل خودش رفتار كرد.
اگر چنين بود
از منيت و شخصیت هر كس چيزى باقى نمي ماند.
هركس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش.
اگر جواب هر جفايى بدى بود.
داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود.
اگر نمي توانى آدم خوبه زندگي كسى باشى.
اگر براى ياد دادن تنها همان خوبی هايى كه خودت بلدى ناتوانت كردند
اگر همان اندك مهربانيت را از بر نشدند
اگر خوبى كردى و بدى ديدى
كنار بكش!!!
اما بد نشو…
زيرا اين تنها كاريست كه از دستت بر ميايد.
مهم نيست با تو چه كردند.
تو قهرمان زندگی خودت بمان
تو آدم خوبه زندگی خودت باش
با وجدانت آسوده بخواب.
سرت را پيش خدايت بالا بگير.
و بخاطر همه چیز شاکر باش..
امروزت را دریاب
ديروز هرچه بود گذشت
امروزت را درياب
به دنبال اتفاقات جديد باش
تو مى توانى امروزت
را به شاهكارى بي نظير تبديل كنى…
سلام صبح زیبا و سرد زمستانی شما بخیر و شادی
خونه دلتون گرم
ایام به کام
ان شاالله
یک راهکار عالی برای حفظ آرامش
من از دست دیگران ناراحت نمی شوم …..
فقط نظرم را در موردشان عوض می کنم !!!
بذر”مهربانی را“
بی محاسبه بر زمین دل ها بپاش؛
“بی شک“
جهانی “عشق” درو خواهی کرد…
شاعرانه های دخترونه ...
دختر
که شاعر شود
غذا میسوزد
ظرفها نشسته میمانند
لباسها گم میشوند
اما…
خانه
حتما گرم خواهد ماند…..
مگه نه ؟؟!!! :) :)
متنی بسیار بسیار بسیار زیبا از نیما یوشیج ، من بارها خواندن و خواندن و خواندن آن را دوست دارم و برایم مانند اولین بار لذت بخش است ، تقدیم شما :
ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ می گرفت و می شکست
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !
ﮐﺎﺵ می شد ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ
ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی
ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد..
ﮐﺎﺵ می شد ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ می چرخید ﻭ ﻣﻦ . . .
ﺑﺮﺗﻨﻢ می شد گشاد این ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ می کردم ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .
ﺩﻝ نمی دادم ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . .
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ !
زندگی جاری ست مثل خون در رگها ....
زندگی چون گل سرخی است پر از
خار و پر از برگ و پر از عطر لطيف
زندگی جنبش و جاری شدن است
از تماشاگه آغاز حیات
تا به جایی که
خدا می داند ……
وقتی که شروع به راه رفتن در طریق می کنی ،
طریق برایت آشکار می شود ..
سبز ، سبزم ریشه دارم
یادش بخیر ، یه زمانایی یه سریال بود به اسم خانه سبز ، یه خونه سبز ، با یه دنیا آرامش ، یه دنیا مهربونی و صفا و عشق و محبت .
تمام واحدهای خونه با هم ارتباط فامیلی داشتن و عاشق هم ، خیلی وقتا شام ، نهار یا صبحونه مهمون سفره های هم بودن .
کار با این ندارم که الان رنگ سبز چی و مال کیاست ، اصلا نمیخوام سیاسی بنویسم و تکدر خاطر ایجاد کنم ، دوست دارم با همون دیدگاه خونه سبزی بهش نگاه کنم ، رنگ آرامش و صفا ، عشق و محبت .
یک جمله معروف داشت خسرو شکیبایی ( رضا صباحی سریال ) که می گفت :
چه معنی داره تو این خونه کسی با کسی قهر باشه ؟!!
فرید خانه سبز (رامبد جوان) ، جوون هیجده ساله ای که در عین سادگی عاشق لیلی بود و یک قفس تنهایی داشت ، هر وقت دلش می گرفت ، می رفت اونجا و با خودش خلوت می کرد تا بقیه رو ناراحت نکنه !!! و تا وقتی سنگاشو با خودش وانمیکندن !!!! بر نمیگشت تو جمع بقیه!
بعضی وقتا آدم دلش صمیمیت ساده سبز می خواد تا فارغ از همه دغدغه ها ، حوادث ، اتفاقات ، حرف و حدیثا و تشویشها ، تو یک گوشه دنج اون خونه بشینه و یک چای خوشرنگ ، خوش عطر ، تازه دم و کنار اعضای باصفای اون خونه ، در کمال آرامش خاطر نوش جان کنه و به هیچ چیز جز صمیمیت و عشق فکر نکنه …..
سعدی علیه الرحمه می فرماید :
گر توانی که بجویی دلم ، امروز بجوی
ورنه بسیار بجویی و نیابی بازم ….
پ.ن: جای نظرات سازنده دوست عزیزم صهبا خیلی خالیه .
حیف است بلبلی چو من اکنون درین قفس
حیف است که امروز هم
همان کسی باشی
که دیروز بودی …
پس از تمام توانت
برای بهتر شدن استفاده کن !
روز خوبی داشته باشید