سبز ، سبزم ریشه دارم
یادش بخیر ، یه زمانایی یه سریال بود به اسم خانه سبز ، یه خونه سبز ، با یه دنیا آرامش ، یه دنیا مهربونی و صفا و عشق و محبت .
تمام واحدهای خونه با هم ارتباط فامیلی داشتن و عاشق هم ، خیلی وقتا شام ، نهار یا صبحونه مهمون سفره های هم بودن .
کار با این ندارم که الان رنگ سبز چی و مال کیاست ، اصلا نمیخوام سیاسی بنویسم و تکدر خاطر ایجاد کنم ، دوست دارم با همون دیدگاه خونه سبزی بهش نگاه کنم ، رنگ آرامش و صفا ، عشق و محبت .
یک جمله معروف داشت خسرو شکیبایی ( رضا صباحی سریال ) که می گفت :
چه معنی داره تو این خونه کسی با کسی قهر باشه ؟!!
فرید خانه سبز (رامبد جوان) ، جوون هیجده ساله ای که در عین سادگی عاشق لیلی بود و یک قفس تنهایی داشت ، هر وقت دلش می گرفت ، می رفت اونجا و با خودش خلوت می کرد تا بقیه رو ناراحت نکنه !!! و تا وقتی سنگاشو با خودش وانمیکندن !!!! بر نمیگشت تو جمع بقیه!
بعضی وقتا آدم دلش صمیمیت ساده سبز می خواد تا فارغ از همه دغدغه ها ، حوادث ، اتفاقات ، حرف و حدیثا و تشویشها ، تو یک گوشه دنج اون خونه بشینه و یک چای خوشرنگ ، خوش عطر ، تازه دم و کنار اعضای باصفای اون خونه ، در کمال آرامش خاطر نوش جان کنه و به هیچ چیز جز صمیمیت و عشق فکر نکنه …..
سعدی علیه الرحمه می فرماید :
گر توانی که بجویی دلم ، امروز بجوی
ورنه بسیار بجویی و نیابی بازم ….
پ.ن: جای نظرات سازنده دوست عزیزم صهبا خیلی خالیه .