دلت که گرفت منت زمین را نکش راه آسمان باز است پر بکش
نرگس شکفته نام تو را داد می زند
آقا بیا که فاصله فریاد می زند
خانمان سوز بود آتش آهی گاهی
ناله ای می شکند پشت سپاهی گاهی
گر مقـدّر بشود سـلک سلاطین پوید
سالک بی خبر خفته براهی گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پنـدی بود
به عزیزی رسد افتـــاده به چاهی گاهی
هستی ام سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتـــش افروز شود برق نگــــاهی گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
رو سپیدی بود از بخت سیاهی گاهی
عجبی نیـست اگر مونس یار است رقـیب
بنشـیند بر ِ گل، هرزه گیــــاهی گاهی
چشـم گریـــــان مرا دیدی و لبخـــــند زدی
دل برقصد به بر از شوق گنـاهی گاهی
اشک در چشـم ، فریبـــنده ترت میـــبینـم
در دل موج ببـــــین صورت ماهی گاهی
زرد رویــــی نبــــود عیـــــب، مرانم از کوی
جلـــوه بر قریه دهد، خرمن کاهی گاهی
دارم امیّـــــد که با گریه دلــت نرم کنم
بهرطوفانزده، سنگی است پناهی گاهی
معینی کرمانشاهی
تو آسمون از یک ارتفاعی به بعد دیگه هیچ ابری وجود نداره….
پس هر وقت آسمون دلت ابری شد ، با ابرها نجنگ …
فقط اوج بگیر ……