رقصی چنان میانه میدانم آرزوست
جَوونها شما حیفید ، قدر خودتون رو بدونید ، اگرکتابچه رقصی چنین میانه میـدانم آرزوسـت ( شهید چمران ) رو نخوندید، عمرتون هدر رفته
هفتاد سالتم باشه ، من بالاي قبرت مي نويسم :
“جوون ناكام”
“گل نشكفته”
چون كسي كه اين كتابچه رو نخونده متهمه به اينكه به بلوغ بيست سالگي نرسيده.
من چرا بايد فرزند اين انقلاب باشم سالها بعد از شهادت شهيد چمران ، چمران را بشناسم؟
اين مرد خدا اين آدم آسماني ، از لبنان اومده در جبهه غريب ، طوبي للغربا . مشكل آدم خوبا اينه دوست دارن غريب باشند ، تو بايد دنبالش بگردي با چراغ.
در يادداشتهاش مي نويسه خدايا من غربتو دوست دارم ممنونتم بهم غربت دادي.
حضرت امام فرمود: مثل چمران بميريد.
اين مرد خدا چهار تا بسيجي را در محاصره تانكها مي بينه ميگه بايد كسي نجاتشون بده كي ؟ تو این کتابچه نوشته منم ، من ارزشم كمتره اونا بايد بمونن . ميره يك گردان تانك رو گرفتار خودش مي كنه، بچه ها رو نجات مي ده، مجروح مي شه كسي كه خودش نوشته ديدم دارم بي حس مي شم به رگ پاي خودم و به رگ قلبم دستور دادم بسته بشيد من به شما نياز دارم و هر دو اطاعت كردند.
چمران بيخود حرف نمي زنه. گفتن چشم كارتو بكن و من به جنگم ادامه دادم اين يك گردان تانك و نيروهاشو تار و مار مي كنه آخرين هيفا رو به غنيمت مي گيره.مي ره بيمارستان ميگه هر مداوايي مي كنيد بايد در اتاق فرماندهي بكنيد . مي گه بعد يك هفته گفتن حالا يك كم قدم بزن اومدم از اتاق بيام بيرون صحنه وحشتناكي رو مقابلم ديدم كه از شدت ناراحتي ماتم برد.
اون چمراني كه يك گردان تانك بي ارادش نمي كنه چه صحنه اي ديده كه پاش سست شده؟
مي گه داشتن گوسفندي رو براي من ذبح مي كردن دو صفحه مناجات خودش رو با اين گوسند و اين گوسفند رو با خودش نوشته.
بعد هر چي به چمران اصرار كردن به گوشت این گوسفند لب نزد . به شدت چمران عاطفي بود.
يك وقت نگي فلاني كتاب رو برامون تعريف كرد نياز نيست بخونيم !
بخون والا عمرت هدره ها.
اينا ادامه اون رويش هاي انقلابه
چرا دشمن الآن فتنه نمي كنه ؟ مي ترسه تو خوباتو بشناسي، ستاره ها طلوع كنند . مي ترسه ازت.
گفتن صريحا اينا تا بوي شهادت بياد همه گلهاشون رو مي شه.
اين غريبا رو بايد گير بياريد امام مي شناختش.
مي گفت من دلم براي چمران تنگ شده.
ولي منتظر نباش امام بياد بيست تا اطلاعيه در طرفداري چمران بزنه.
امام فرمود: دلم تنگ شده بياريدش
الآن داره آشكار مي شه . تيز باشي مي فهمي.
ميارن چمرانو امام اصرار مي كنه پاتو صاف كن پيش من .گفت آقا بگذار همينجوري باشه انقدر امام اصرار مي كنه چمران پاشو باز ميكنه
اي كاش مي دونستم چمران انقدر عزيزه امامه .1
1- حجت الاسلام پناهیان