نماز شب امام (قدس السره الشریف) هرگز ترک نشد!
پنجاه سال است که نماز شب امام خمینی (ره) ترک نشده، امام در بیماری، در صحت، در زندان، در خلاصی، در تبعید، حتی در روی تخت بیمارستان قلب هم نماز شب می خواند.
امام در قم بیمار شدند؛ به دستور اطبا امام به تهران می بایست منتقل شوند. هوا بسیار سرد بود و برف می بارید، یخبندان عجیبی در جاده ها وجود داشت. امام چندین ساعت در آمبولانس بودند و پس از انتقال به بیمارستان باز نماز شب خواندند.
امام شبی که از پاریس به سوی تهران می آمدند تمام افراد در هواپیما خوابیده بودند و تنها امام در طبقه بالای هواپیما نماز شب می خواندند.
جالب این است که امام همیشه موقع نماز عطر و بوی خوش مصرف می کنند و شاید بدون بوی خوش سر نماز نایستاده باشند، حتی در نجف هم که نماز شب را پشت بام می خواندند در همان پشت بام نیز یک شیشه عطر داشتند. 1
1. سرگذشت های ویژه از زندگی حضرت امام خمینی (ره)، ج۲، ص۵۱.
درس امروزت را یاد بگیر
به حکیمی خبر دادند که يکي از شاگردان قديمی اش در شھري دور، از طريق معرفت دور شده و راه ولگردي را پیشه کرده است.
حکیم چندين ھفته سفر کرد تا به شھر آن شاگرد قديمي رسید. بدون اينکه استراحتي کند، مستقیماً سراغ او را گرفت و پس از ساعتھا جستجو او را در يک محل نامناسب يافت و مقابش ايستاد؛ سري تکان داد و از او پرسید: تو اينجا چه میکني دوست قديمي؟
شاگرد لبخند تلخي زد و شانه ھايش را بالا انداخت و گفت: من لیاقت درسھاي شما را نداشتم استاد!
حق من خیلي بدتر از اينھاست! شما اين ھمه راه آمده ايد تا به من چه بگويید؟
حکیم تبسمي کرد و گفت: من ھنوز ھم خودم را استاد تو میدانم. آمده ام تا درس امروزت را بدھم و بروم!
شاگردِ مأيوس و ناامید، نگاھش را به چشمان حکیم دوخت و پرسید: يعني اين ھمه راه را به خاطر من آمده ايد؟
حکیم با اطمینان گفت: البته! لیاقت تو خیلي بیشتر از اينھاست.
درس امروز اين است:
ھرگز با خودت قھر مکن،
ھرگز مگذار ديگران وادارت کنند با خودت قھر کني،
به محض اينکه خودت با خودت قھر کني، ديگر نسبت به سلامت ذھن و روان و جسم خود بی اعتنا میشوي و ھر نوع بیحرمتي به جسم و روح خودت را میپذيري،
ھمیشه با خودت آشتي باش و ھمیشه براي جبران خطاھا به خودت فرصت بده،
تکرار می کنم:
خودت آخرين نفري باش که در اين دنیا با خودت قھر می کني،
درس امروز من ھمین است…
حکیم پیشاني شاگردش را بوسید و بلافاصله بدون اينکه استراحتي کند به سمت دھکده اش بازگشت.
چند ھفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قديمی اش وارد مدرسه شده و سراغش را میگیرد.
حکیم به استقبالش رفت و او را ديد که سالم و سرحال در لباسي تمیز و مرتب مقابلش ايستاده است.
حکیم تبسمي کرد و او را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت:
اکنون که با خودت آشتي کرده اي، ياد بگیر که از خودت طرفداري کني و به ھیچکس اجازه ندهی تو را با يادآوري گذشته ات وادار به سرافکندگي کند،
ھمیشه از خودت و ذھن و روح و جسم خودت دفاع کن،
ھرگز مگذار ديگران وادارت سازند، دفاع از خودت را فراموش کني و به تو توھین کنند،
خودت اولین نفري باش که در اين دنیا از حیثیت خودت دفاع می کني،
درس امروزت ھمین است…
حسرت آیت الله قاضی در دنیا
حضرت آیت الله بهجت ره فرمودند:
استادم سید علی قاضی را در خواب دیدم
به او گفتم چه چیزی حسرت شما در دنیاست ، که انجام نداده اید؟
فرمودندحسرت می خورم که چرا در دنیا فقط روزی یک مرتبه زیارت عاشورا می خواندم !!
داستان کفاشی که کفش امام زمان را پینه نمیزد!
داستان سید عبدالکریم کفاش:
سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان (عج) قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد. روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود.
پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»
سید عرض کرد: آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم.
حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد.
پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»
سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت : قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید “کفش مرا پینه می زنی” داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید !
حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.» .1
1. روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی.
ثوابی بیشتر از طواف خانه خدا
ثوابی بیشتر از طواف خانه خدا
ابراهیم تیمی نقل می کند:
در حال طواف خانه خدا بودم که امام صادق علیهالسلام کنارم آمد و فرمود :
«پاداش طواف خانه خدا ، ثبت هزاران ثواب و محو هزاران گناه است . اما آیا می خواهی عملی را برایت بگویم که ثوابی بالاتر از طواف دارد ؟!
«همانا ثواب برآوردن حاجت دیگران ، از ده مرتبه طواف خانه خدا بیشتر است.»
1- مستدرک الوسائل ، جلد ۱۲ ، صفحه ۴۰۷ و جلد ۱۴ ، صفحه ۱۸
ویژگی های یک دوست شایسته چیست ؟
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن.”
شاهزاده با تمسخر گفت: ” من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! ” عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود.
تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت : ” جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته ” شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: ” پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. “
عارف پاسخ داد : ” نه ” و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: ” این دوستی است که باید بدنبالش بگردی ” شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : ” استاد اینکه نشد ! “
عارف پیر پاسخ داد: ” حال مجددا امتحان کن ” برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند.
استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: ” شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند.”
زندگي زيباست
نماز اول وقت و رضا شاه
بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم ، مرد مسن شیک و کراوات زده ای هم آنجاحضور داشت ، چند دقیقه بعداز ورود ما اذان مغرب گفتند .
آقای مسن کراواتی، باشنیدن اذان ، درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!!
برای من جالب بود که یک مرد مسن شیک و صورت تراشیده کراواتی اینطور مقید به نماز اول وقت باشد ، بعد ازاینکه همه نمازشان را خواندند ، من ازاو دلیل نمازخواندن اول وقتش راپرسیدم؟
و اوهم قضیه نماز ومرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد…
صفحات: 1· 2
شب نشینی یادت نره
ثمره دید و بازدید مومنان ….
قالَ الصّـادِقُ عليه السلام: تَزاوَرُوا، فَاِنَّ فى زِيارَتِكُمْ احياءً لِقُلُوبِكُمْ وَذِكْرا لِأَحاديثِنا وَ اَحاديثُنا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ. حديث
امام صادق عليه السلام فرمود:
به زيارت يكديگر برويد، همانا در زيارت و ديدار شما با يكديگر، زنده شدن دلهايتان و يادآورى احاديث ماست. سخنان ما شما را نسبت به هم نزديكتر و با عاطفه تر مى سازد.1
شرح کوتاه :
این حدیث اشاره دارد بهترین مهمانی و دیدار آنست که با مومنان و محبین اهل البیت علیهم السلام باشد و درباره روایات و کلام اهل البیت هم بحث و گفتگو به میان آید تا از برکات آن بهره مند شویم.
خوبست روایاتی را که یادمی گیریم در مهمانی یا محل کار و جمع دوستان برای هم بخوانیم، تا فرهنگ سازی انجام داده باشیم…
1 . بحارالأنوار، ج 71، ص 258.
سلامی گرم از راهی دور به محضر مولایم
سلام من در روز چهارشنبه به محضر مولایم علی بن موسی الرضا علیه السلام
یا علی بن موسی الرضا ( علیه السلام )
مال و منال و قیمت و شوکت نخواستیم
از محضر تو غیر محبت نخواستیم
باب الجواد و پنجره فولاد شاهدند
ما از کسی به غیر تو حاجت نخواستیم
میرزا ابوالقاسم خان پسر علیخان تهرانی سالها در یکی از حجره های فوقانی سرای محمدیه مشهد مقدس اقامت داشت و به قرائت و عبادت به سر می برد و مدتها با منمؤلف انس و الفت داشت؛ عاقبت در همان حجره در چهارم محرم سال 1365 ه ق از دنیا رفت و در صحن نو دفن شد.م
روزی به من گفت: کرامتی از حضرت رضا علیه السلام به یاد دارم که آن شفای میرزا آقاسی، توپچی اداره ژاندامری است بدین شرح:
که او با پنج نفر از توپچیان مأمور می شود که یک گاری فشنگ باروت به رشت ببرند؛ وی و همراهانش پس از خروج از مشهد، ناگهان آتش سیگار یکی از همراهان به صندوق باروت رسیده، فوراً آتش می گیرد؛ بلافاصله سه نفر از آنان هلاک و دیگران زخمی می شوند.
خود میرزا آقاسی گفت: من یک مرتبه ملتفت شدم، دیدم قوه باروت مرا حرکت داده،ده دوازده زرع به خط مستقیم بالا برد و فرود آورد و گوشها و رگهای پاهای من تا پاشنه پا تمامی سوخت؛ بلافاصله مرا به مریضخانه لشکر بردند و حدود یک ماه مشغول معالجه من شدند و سپس از آنجا به بیمارستان امام رضا علیه السلام بردند و شش ماه هم در آنجا تحت معالجه قرار دادند، تا اینکه جراحت و چرک آمدن برطرف شد؛اما قدرت حرکت نداشتم زیرا رگها بکلی سوخته بود.
شبی در حال گریه و زاری و دل شکستگی به حضرت رضا علیه السلام توجه کرده، عرض کردم: یا بن رسول الله علیه السلام من سیدی از خانواده شما هستم؛ آخر شما نباید به داد من بیچاره برسید؟
پس از گریه و زاری بسیار خوابم برد؛ در عالم رؤیا دیدم که سید بزرگواری نزد من آمده، فرمود: میرزا آقا! حالت چطور است؟ همینکه این اظهار مرحمت را نمود فوراً دستش را گرفته عرض کردم: شما کیستید که احوال مرا می پرسید؟
آیا اهل سبزواری یا از خویشان من؟
فرمود: می خواهی چه کنی؟ من هر که هستم؟ آمده ام احوالت را بپرسم؛ عرض کردم: می خواهم شما را بشناسم؛ چرا تا کنون هیچ کس احوال مرا نمی پرسیده است؟ فرمود: تو به که متوسل شده ای؟ گفتم: به حضرت رضا علیه السلام.
فرمود: من همانم.
گفتم: آخر ببینید که به چه روز و چه حالی افتاده ام؛ و از هر دو پا شل شده ام و نمی توانم حرکت کنم.
فرمود: پایت را بیاور تا ببینم؛ پس دست مبارک خود را از بالای یک پای من تا پاشنه پا کشید و بعد از آن پای دیگر را به همین نحو مسح نمود و من در خواب حس کردم که روح تازه ای به پای من آمد؛ بیدار شدم و فهمیدم که شست پایم حرکت می کند با تعجب با خود گفتم: آیا می شود که همه پای من حرکت کند؟ پاهایم را حرکت دادم احساس کردم که دردش برطرف شده و بخوبی می توانم آن را حرکت دهم؛ و یقین دانستم که خوابم از رؤیاهای صادقه است و حضرت رضا علیه السلام به من شفا عنایت فرموده است.
1- پنجاه و سه داستان از کرامات حضرت رضا علیه السلام ، موسی خسروی
تواضع مرحوم شیخ عباس قمی رحمه الله علیه در مقابل پدر
مرحوم شیخ عباس قمى نویسنده کتاب مفاتیح الجنان در خاطرات خود برای پسرش آورده است كه:
وقتى كتاب منازل الاخرة را نوشته و به چاپ رساندم ، در قم شخصى بود به نام «عبدالرزاق مسأله گو» كه همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه علیها سلام احکام شرعی را برای مردم مى گفت.
مرحوم پدرم «كربلائى محمد رضا» از علاقه مندان منبر شیخ عبدالرزاق بود به حدى كه هر روز در مجلس او حاضر مى شد و شیخ هم بعد از مسأله گفتن، كتاب منازل الاخرٍة مرا مى گشود و از آن براى شنوندگان و حاضران از روایات و احادیث آن مى خواند.
روزى پدرم به خانه آمد و مرا صدا زد و گفت: شیخ عباس! كاش مثل عبدالرزاقِ مسئله گو مى شدى و مى توانستى منبر بروى و از این كتاب كه او براى ما مى خواند، تو هم مى خواندى…
چند بار خواستم بگویم پدرجان! این كتاب از آثار و تألیفات من است اما هر بار خوددارى كردم و چیزى نگفتم و فقط عرض كردم دعا بفرمائید خداوند توفیقى مرحمت نماید.1
1- مفاخر اسلام، علی دوانی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ج11، ص360.