سلطان محمود چیکاره باشه!!!
در کاخ سلطان محمود، سر دونبشش، هر نبشش یک گدا نشسته بود.
یک گدا متملق و چاپلوس، وزیز میومد برا وزیر یه چیزایی می گفت، خود شیرینی می کرد، صله میگرفت. امیر میومد، سردار میومد، هر کی میومد.
یک گدا هم ساکت.
خب طبق قاعده اون درآمدش بیشتره! گاه گاهی زخم زبون میزد به این یکی که، خاک بر سرت، بی عرضه این زبونو خدا داده حرکت بدی! یک حرکت بده یه چیزی بگیر! از صبح همش کلا یه دونه سکه گیرت اومده!
میگفت: کار خوبه خدا درست کنه، سلطان محمود خره کیه! همینجور روزا می گذشت و شعارش این بود کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود … کیه!! گذشت و گذشت تا اینکه….
خبر به سلطان محمود رسید، گفتن: این دوتا گدا رو دیدی؟ گفت: آره یکیش ساکت اون یکی تا من میام اعلی حضرتا شاهنشاها فلانا…
گفت: فقط اون یکی که ساکته یک شعاری داره همش می گه: کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود … کیه!!!
سلطان گفت: ِا حالا بهش می گم من کیم!!!
گفت: برید یه دونه مرغ بیارید، سرشو ببرید، شکمشو خالی کنید، توشو از ادویه جات و مخلفات پر کنید و یک الماس که تک بود (و از تصرفات هندوستان به دست سلطان رسیده بود) بذارین وسط شکم مرغ!
اون الماس اینقدر گرانبها بود که میشد باهاش یک ایالتو خرید! سلطان دستور داد اون مرغ شکم پر و الماس دار رو برای گدای متملق ببرن تا با گرفتن الماس وضعش خوب شه تا به اون یکی ثابت شه که سلطان محمود همه کارست!
مرغ طبق دستور برای گدای متملق برده شد، غافل از اینکه قبل آوردن مرغ سلطان، بوقلمونی از جانب وزیر برای گدا تهیه شده بود و گدای متملق به غایت سیر بود و بی میل!! با دیدن مرغ شکم پر گدای متملق به گدای ساکت گفت: امروز چقد کار کردی؟ اون گفت: سه سکه. متملق: سه تا سکتو بده به من این مرغ مال تو!
گدای ساکت گفت: شرمندتم شکمت سیره می خوای بندازی دور حالا جنس بنجلتو بفروشی به من!
گفت: یک سکه! اونم گفت: نه گفت: جهنم! بیا مجانی مال تو!
اونم مرغ رو گرفت شروع کرد به خوردن، اولین لقمه رو که خورد دید یه چیزی تو لقمشه! چشمش به برقش الماس آورد سریع و یواشکی گذاشت توجیبش و به گدای متملق گفت: رفیق شاید دیگه از فردا همدیگرو نبیبنیم! ولی یادت باشه: کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمو … کیه!!! غدا رو خورد و رفت!
اونم متوجه حرفش نشد!
فردا سلطان اومد سراغ گداها دید گدای متملق نشسته جلو در به گدایی. سلطان گفت: تو هنوز اینجایی! گدایی می کنی!!
گدا گفت: خرجی زن و بچمو در میارم!
سلطان گفت: رفیقت کو؟ من دیشب برات تحفه فرستادم!
گفت: قبل شما وزیر بوقلمون فرستاده بود و من سیر بودم دادم به رفیقم که اینجا بود!
سلطان دستور داد گدای متملق رو بگیرن و بیارن تو قصر و به فلک ببندنش!
سلطان رو به گدا: هرچی می گم تکرار کن وگرنه شلاق می خوری، کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود … کیه!!!
اول ترسید بگه ولی بعد تکرا کرد سلطان می گفت و گدا پشت سرش تکرار می کرد!
کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خره کیه!!!