دری دگر زدن اندیشه تبه دانست !
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
هوا گرفته ی عشق از پی هوس نرود
به بوی زلف تو دم می زنم در این شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود
چنان به داغ غمت خو گرفته مرغ دلم
که یاد باغ بهشتش در این قفس نرود
نثار آه سحر می کنم سرشک نیاز
که دامن تو ام ای گل ز دسترس نرود
دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق
کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود
فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است
که کار دلبری گل ز خار و خس نرود
دلی که نغمه ی ناقوس معبد تو شنید
چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود
بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر
که هر که پیش تو ره یافت بازپس نرود
هوشنگ ابتهاج (سایه)
تنها راه پیش رو
ترسم از این است که
یک شب بخواهی بخوابم بیایی
و من همچنان به یادت بیدار نشسته باشم !!!
شعری زیبا از استاد شهریار :
آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی
ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی
راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی
مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی
سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام
لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی
خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی
وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی
صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی
عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن، سکوت
دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی…..
زمستان به قولش جامه عمل پوشاند
اولین بامداد فصل زمستان ، اول دی ماه ، آسمان به وعده اش و زمستان به قولش عمل نمود ….
اولین برف زمستانی در حال بارش است ….
با اینکه شب است ، آسمان روشن است
شاید مصداق این شعر باشد که ؛
پاسی از شب رفته بود و برف می بارید،
چون پرافشان پری های هزار افسانه از یادها رفته.
باد چونان آمری مأمور و ناپیدا،
بس پریشان حكم ها می راند مجنون وار،
بر سپاهی خسته و غمگین و آشفته.
برف می بارید و ما خاموش،
فارغ از تشویش،
نرم نرمك راه می رفتیم.
كوچه باغ ساكتی در پیش.
هر به گامی چند، گوئی در مسیر ما چراغی بود،
زاد سروی را به پیشانی.
با فروغی غالباً افسرده و كم رنگ،
گمشده در ظلمت این برف كجبار زمستانی.
برف می بارید و ما آرام،
گاه تنها، گاه با هم، راه می رفتیم.
چه شكایت های غمگینی كه می كردیم،
یا حكایت های شیرینی كه می گفتیم.
هیچكس از ما نمی دانست
كز كدامین لحظه شب كرده بود این باد برف آغاز.
هم نمی دانست كاین راه خم اندر خم
به كجامان می كشاند باز.
برف می بارید و پیش از ما
دیگرانی همچو ما خشنود و ناخشنود،
زیر این كج بار خامش بار، از این راه
رفته بودند و نشان پای هایشان بود.
خوب یادم نیست،
تا كجاها رفته بودم، خوب یادم نیست،
این كه فریادی شنیدم یا هوس كردم،
كه كنم رو باز پس، رو باز پس كردم.
پیش چشمم چیست اینك؟ راه پیموده.
پهن دشت برف پوش راه من بوده.
گام های من بر آن نقش من افزوده.
چند گامی بازگشتم، برف می بارید.
جای پاها تازه بود، اما،
برف می بارید.
باز می گشتم،
برف می بارید
جای پاها دیده می شد لیك،
باز می گشتم،
برف می بارید.
برف می بارید. می بارید. می بارید….
جای پاهای مرا هم برف پوشانده ست.
شاعر : مهدی اخوان ثالث
فال شب یلدا
کتاب حافظم را باز ، وا کردم چه فالی شد
الا یا ایها الساقی ادرکاسا … ، شب یلدا
تمام آرزوهایم گره خورده به شش گوشه
شب یلدا حرم بودن ، حرم بودن شب یلدا
محرم راز
در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازیم
تا به کی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم
شب هجران تو آخر نشود رخ ننمایی
در همه دهر تو در نازی و ما گرد نیازیم
آید آن روز که در باز کنی پرده گشایی
تا به خاک قدمت جان و سر خویش ببازیم
به اشارت اگرم وعده دیدار دهد یار
تا پس از مرگ به وجد آمده در ساز و نوازیم
گر به اندیشه بیاید که پناهی ست به کویت
نه سوی بتکده رو کرده نه راهی حجازیم
ساقی از آن خم پنهان که ز بیگانه نهان است
باده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیم
دیوان امام خمینی ره ، ص ۱۶۶
روضه عشاق
با کسب اجازه از مدیر وبلاگ شعر بلاگ ، موضوعی تحت عنوان ، شعرهایی که خواندم و دوست داشتم ، به ردیف موضوعات وبلاگ ما اضافه می شود ، وجود شعر در میان پست های وبلاگ ، برای لطافت آن ضروری است ، البته به نظر من ، این هم اولین شعر تقدیم شما سرورانم :
اگر کوهم! خراب از قصه فرهاد خواهم شد
کنار نام اهل عشق ، من هم یاد خواهم شد
دلیل از من مخواه ، از سرنوشت پیله ها پیداست
که از زندان دنیا عاقبت آزاد خواهم شد
تمام عمر کوهم خواندی و آتشفشان بودم
سکوتم گرچه سر تا پا ، شبی فریاد خواهم شد
مسیحای تو بر من گرچه دیگر جان نمی بخشد
اگر یکدم بیاید بر مزارم شاد خواهم شد
به خاک افکندی ام در خون و قول سوختن دادی
چه بهتر ! بعد از این خاکستری در باد خواهم شد
فاضل نظری ، کتاب