صحرا تشنه خون هزار است
و صحرا تشنۀ خون هزار است
شب است و آسمان غمگین فرداست
به نخلستان علی تنهای تنهاست
چراغ کوفه خاموشست و خاموش
ستاره سوگوار است و سیه پوش
امیر مومنان فصل شبانگاه
نشسته در کنار حلقه چاه
چنان بگرفته در شبهای خاموش
هوای خاطرش را ابر مغشوش
که گویی آسمان در انفجار است
و صحرا تشنه خون هَزار است
نمی یابد کسی را محرم خویش
که گوید ماجرای ماتم خویش
سکوتش خسته و تبدار فریاد
گلوی زخمی اش سرشار فریاد
دلش اندوهگین از آه مظلوم
هوادار تهی دستان محروم
چرا امشب علی اندوهگین است
نگاهش سوگوار و این چنین است
در این شبهای دلتنگی و بی ماه
چه سری باشد او را با دل چاه
چه دردی خفته در باغ سکوتش
که گل می سوزد از باغ سکوتش
چه بهتانی وجودش را حزین کرد
علی را سالها خانه نشین کرد
علی جان! درد تو از خستگی نیست
به این دنیا تو را دلبستگی نیست
تو می رنجی که مردم ناسپاس اند
به فصل دستگیری ناشناس اند
از این مردم که دل از سنگ دارند
به سر اندیشه نیرنگ دارند
شب است و آسمان غمگین فرداست
به نخلستان علی تنهای تنهاست
اثری ناچیز از مجتبی اشرفی «ذره ترین خوشه چین مکتب امام صادق»
برای شادی روحشان فاتحه ای