چرا دانشگاه صنعتی شریف ، شریف نام گرفت ؟! - بخش دوم
ادامه مطلب :
اما بعضى از مسؤولين شاخه هاى مختلف سازمان کمکم به مارکسيسم متمايل شده و شروع به پخش جزوهاى مارکسيستى در بين اعضاى سازمان مى کنند. به اين ترتيب درگيرى مجيد با سازمان آغاز مى شود و پس از درگيريهاى زياد، مرگ را به ننگ مارکسيست شدن ترجيح مى دهد و با وجود تهديدهاى زياد از سازمان جدا مى شود تا بعد به همراه شهيد “مرتضى صمديه لباف” گروه ديگرى تشکيل دهند و اعضاى مسلمان سازمان را مجددا متشکل کنند. در اين زمان است که ديگر مجيد شريف واقفى تبديل به “خطر” مى شود و دو نفر از مسؤولين به نام “تقى شهرام” و “بهرام آرام” تصميم به رفع خطر مى گيرند. دکتر صلواتى، يکى از همراهان سابق مجيد که در آن روزهاى بحرانى با مجيد ملاقات کرده بود مى گويد: “چند روز قبل از شهادت مجيد او را در تهران يافتم. با هم به خوابگاه دانشگاه صنعتى شريف(خوابگاه زنجان) رفتيم و دو نفرى وارد يک اتاق شديم. مجيد شروع کرد به گريه کردن و اسلحه کمرى خود را باز کرد و روى زمين گذاشت و گفت: “فضل الله، اين امانت خدا را از من بگير. من ديگر نمى توانم آن را تحمل کنم. سازمان منحرف شده، من در يک درياى متلاطم گير کرده ام” و من گفتم: “تو که از مرگ هراسى ندارى، بگذار تو را بکشند. تو سعى کن عضوگيرى کنى و …” او رفت، اما براى هميشه.” شايد بهتر باشد که چگونگى شهادت مجيد را از زبان همانهايى بشنويم که همه چيز را توجيه کردند، هم هدف و هم وسيله را. محسن سيد خاموشى يکى از عاملين ترور، اينگونه تعريف مى کند:
“به ما گفتند: حسين (صمديه لباف) و يک نفر ديگر به گروه خيانت کرده اند و يک انبار را با سه اسلحه تخليه کرده و گريخته اند. حسين(صمديه لباف) آدم تروريستى است و ممکن است اعضاى کميته مرکزى را که در کوچه و خيابان مى بيند ترور کند. فرد ديگر، يکى از اعضاى سابق کميته مرکزى سازمان است. چند دقيقه بعد هم حيدر (وحيد افراخته) سر قرار آمد و قرار شد تا فردا که روز اعدام يکى از آنها است…
ادامه دارد