چرا دانشگاه صنعتی شریف ، شریف نام گرفت ؟! - بخش سوم
برزنت، نايلون، ابر و يک ظرف بزرگ آب تهيه کنيم. قرار شد هر کدام از ما يک دست لباس اضافى داشته باشيم. يک لنگ هم براى اينکه دور سرش بپيچيم بايد تهيه مى شد. محلى واقع در بيابان مسگرآباد، اول جاده مسگرآباد به ما آدرس داد تا برويم ببينيم و جسد را آنجا بسوزانيم. من و عباس(حسين سياه کلاه) به آن منطقه رفتيم ما آن منطقه را ديديم و قرار براى فردا ساعت 8 صبح گذاشتيم تا با هم وسائل را تهيه کنيم. يک ماشين يشمى هم در اختيار داشتيم. شب من ماشين را در اختيار مجيد گذاشتم که براى تعقيب ماشين شماره 4 برود و آنها را تا محل کارشان تعقيب کند و ساعت هفت و نيم صبح با او در اول بهار قرار گذاشتيم … يک جفت نمره و دو عدد نمره تکى دزديدند و من گرفتم و با ماشين يشمى سر قرار عباس(حسين سياه کلاه) در ميدان شاه آمدم. لحظهاى بعد على(بهرام آرام) و بعد حيدر(وحيد افراخته) و حسن(محمد طاهر رحيمى) هم آمدند. ما وسائل را جور کرديم و داخل ماشين گذاشتيم. بنزين، کيسه هاى کلرات که عباس(حسين سياه کلاه) آورده بود، يک پيت نفت بزرگ ولى پر از آب. برزنت را کف صندوق عقب پهن کرديم. زير آن را نايلون و روى آن را ابر گذاشتيم. لنگ را آماده کرديم. ماشين يشمى خراب شد. بايد آن را از منطقه عمل دور کنيم. آن را هل داده بالاخره در شرق خيابان شهباز گذاشتيم. حسن(محمد طاهر رحيمى) کمربند تجهيزاتى خود را باز کرده و به من داد. مجيد شريف واقفى با وحيد افراخته قرار داشت و در نتيجه وحيد سر قرار او رفت. ما هم در يک کوچه، نمره هاى اصلى ماشين را باز کرده و نمره هاى جعلى را پشت شيشه گذاشتم و عازم محل عمل شديم. قرار شده بود عمل در کوچه اديب الممالک انجام بشود. اين کوچه باريک بود که به کوچه پهنى منتهى مى شد. ما ماشين را در کوچه پهن قرار داديم به طورى که از کوچه باريک قابل رويت نبود. بعد از چند دقيقه بهرام آرام سراسيمه آمد که همشيره(منيژه اشرف زاده کرمانی) سر قرارش نيامده است. همشيره، علامت دهنده به عباس بود که وقتى او علامت مى داد عباس داخل کوچه مى شد. چند دقيقه بعد همشيره آمد و رو به روى کوچه باريک در حالى که با چادر بود و روى خود را محکم گرفته بود، ايستاد. حدود ده دقيقه گذشت که همشيره رفت و عباس(حسين سياه کلاه) از من خداحافظى کرده و رفت. چند لحظه بعد صداى تير بلند شد و من لنگ را برداشته داخل کوچه شدم. مجيد شريف واقفى به صورت روى زمين افتاده بود. لنگ را روى سرش انداخته و برگشتم و ماشين را روشن کردم. دستمالى تر کرد….
ادامه دارد