آرامش و امنیت
آرامش و امنیت در سایه اعتقادات و ایمان به یگانه منجی بشریت
کارل یوستاویونگ می نویسد: « در میان همه بیمارانی که در نیمه دوم حیاتم با آنها مواجه بوده ام، یکی هم نبوده که مشکلش در آخرین وهله، چیزی جز مشکل یافتن یک نگرش نسبت به حیات باشد. با اطمینان می توان گفت که همه آنان از آن رو احساس بیماری می کرده اند که چیزی را که ادیان زنده هر عصر، به پیروان خود، عرضه می دارند، از دست داده اند و هیچ یک از آنان قبل از یافتن بینش دینی خود، شفای واقعی نیافته است.»
برخی ویژگیهای دینداران
احساس خوش بینی و رضایت
مطبوع سازی زندگی در مجموعه هستی
ایجاد امیدواری
مسئولیت پذیری
نشاط و حرکت
تقسیم کننده علم وجهل
روایت شده که روزی امام محمدباقر علیه السلام در محضر درس پدر خویش فرمودند: « با کمک علم، به وسیله آب که خاموش کننده آتش است، می توان آتش افروخت. »
این گفته اگر مثل یک تعبیر شاعرانه جلوه گر نمی شد بی معنی جلوه می کرد و تا مدتی آنهایی که آن روایت را می شنیدند فکر می کردند که امام باقر علیه السلام تعبیری شاعرانه را بر زبان آورده!
ولی از قرن هجدهم به بعد…
محقق شد که به وسیله آب با کمک علم می توان آتش افروخت. آن هم آتشی گرمتر از آتشی که با چوب یا ذغال افروخته شده باشد زیرا حرارت سوختن هیدروژن که یکی از دو جزء آب می باشد بوسیله اکسیژن به 6664 درجه می باشد.
پریستلی با اینکه اکسیژن را کشف کرد نتوانست بفهمد که آهن را می سوزاند. لاووازیه با اینکه قسمتهایی از خواص اکسیژن را با آزمایش استنباط کرد نتوانست بفهمد که آن گاز سوزاننده آهن است. ولی امام باقر علیه السلام بیش از هزار سال قبل از او به این موضوع پی بردند.
امام شناسی، ج 18، ص 147
چاه ماست!!!
از ميان خصلتهاي برجستهي برادران آزاده ميتوان به زرنگي، هوش و فراست آنها اشاره كرد كه در عمليات جنگي و يا در اسارت به هنگام بازجويي، با توجه به سادگي و كوته نظري نيروهاي عراقي، از اين خصلتها حداكثر استفاده را ميكردند و در بسياري از موارد نيز موفق بودند. يك نمونه از اين موارد مربوط به بازجويي يكي از برادران آزاده در اردوگاه موصل بود. عراقيها از او خواستند تا اطلاعات و موقعيتهاي مناطق استراتژيك و مهم ايران را در استان خوزستان به آنها نشان دهد. آن برادر آزاده نيز خيلي جدي به عراقيها گفت كه در مورد استان خوزستان چيزي نميداند،
ولي در شهرستان بهبهان منطقهاي را ميشناسد كه در آنجا يك چاه ماست خيلي بزرگ و در نوع خود بينظير وجو دارد كه از آن ماست به بيرون فوران ميكند. نقطهاي را هم روي نقشه به آنها نشان داد و گفت:«محل آن دقيقاً اينجاست! عراقيها كه اين ادعاي او را كاملاً باور كرده و خوشحال بودند از اينكه موقعيت جغرافيايي منطقهي مهمي را به اين سادگي به دست آوردهاند، او را تشويق كردند تا ساير نقاط مهم و حياتي را هم كه ميشناسند به آنها نشان بدهد!!!
خوشبخت کیست؟!
خوشبختی از آن کسی است که در فضای شکرگزاری زندگی کند.
چه دنیا به کامش باشد و چه نباشد!
چه آن زمان که می دود و نمی رسد،
و چه آن زمان که گامی برنداشته خود را در مقصد می بیند.
چرا که خوشبختی چیزی جز آرامش نیست
و هر کس که این موهبت الهی را دارد خوشبخت است.
آقا جونم ما رو ببخشید
نیمه شعبانی دیگر در راه است، همه جا رنگ و بوی شما را دارد
ما را ببخشید آقای خوبمان ، باید همیشه منتظرتان باشیم، هر روز و هر لحظه، هرجا که حقی پایمال می شود و اشک مظلومی روانست
کاش همواره یادمان باشد: بترسید از ظلم بر کسی که جز خدا یاوری ندارد! و
ما را ببخشید که هر روز دلتان را لرزاندیم و اشکتان به خاطر کوتاهی هایمان روان شد
لطفاً بپذیرید از ما این جشن ها و نذرهای کوچک را…..
یا فاطمه (سلام الله علیها) میلاد فرزند عزیزتان را پیشاپیش به محضرتان تبریک عرض می نماییم
بانوی بزرگوار برای تمامی یاوران و سربازان گمنام واقعی فرزندتان دعا بفرمایید
دروغ شیرین
هر کس بد ما به خلق گوید
ما چهره ز غم نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هردو دروغ گفته باشیم!
یا قاضی الحاجات
پادشاهی درویشی را به زندان انداخت
نیمه شب خواب دید که بیگناه است! پس او را آزاد کرد
پادشاه گفت: حاجتی بخواه
درویش گفت: وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار می کند تا مرا از بند رها کنی نامردی ست که از دیگری حاجت بخواهم!
زندگینامه من در پنج فصل
وقتی احساس میکنم مشکلات به حدی بزرگ شده اند که به راحتی نمیتوانم از کنارشان عبور کنم شعر زیر را می خوانم. نام شعر «زندگینامه من در پنج فصل» است.
فصل اول – در خیابان قدم می زدم،
چاهی در مسیر من قرار گرفت، درون چاه سقوط کردم. در چاه گم شدم. خسته و نومید.
می دانستم که سقوط، به خاطر اشتباه من نبود. مدتها طول کشید تا راهی به بیرون یافتم.
فصل دوم – در خیابان قدم می زدم،
چاهی در مسیر من قرار گرفت، سعی کردم وانمود کنم چاه را نمی بینم.
دوباره در چاه افتادم! باور نمیکردم دوباره گرفتار همان چاه شوم و سقوط کنم. سقوطی که به خاطر اشتباه من نبود.
مدتها طول کشید تا راهی به بیرون یافتم.
فصل سوم – در خیابان قدم می زدم،
چاهی در مسیر من قرار گرفت، چاه را دیدم. اما عادت کرده بودم که درون چاه بیفتم.
دوباره در چاه افتادم. میدانستم که سقوط در چاه، اشتباه من است. به سرعت بیرون آمدم.
فصل چهارم – در خیابان قدم می زدم،
چاهی در مسیر من قرار گرفت. از کنار آن گذشتم.
فصل پنجم – در خیابان دیگری قدم زدم
خبر آمد که یلی می آید...
کاش درس عشق از بر می شدیم
در سبوی عشق ساغر می شدیم
کاش بهر مهدی صاحب الزمان (عج)
تا جوان هستیم اکبر می شدیم
……خبر آمد خبری در راه است….
اللهم عجل لولیک الفرج