آشتی با امام عصر
همیشه برام سوال بود ، این نوع ارتباط پیچیده خواهران طلبه مدرسه با شهدا ، خصوصا خواهران مستقر در خوابگاه که خودشون رو بچه های بالا خطاب می کنند !!!
هر موقع خسته بودن ، خوشحال بودن ، ناراحت بودن ، دلگیر یا غصه دار ، میلاد بود ، شهادت بود ، وفات بزرگان ، فرجه امتحانات ، برای مباحثه ، مطالعه و حتی اوقات فراغت ، بچه های بالا می رفتن بالا !!! محضر شهدای گمنام ، نمی فهمیدمشون ، یعنی در واقع حسی نداشتم ، نمی گم خدایی ناکرده به مقام شامخ و والای شهدا جسارت داشتم یا در نظرم کم اهمیت بود ، به هیچ وجه !! فقط انس زیبای این بچه های خالص و پاک رو درک نمی کردم ، تا اینکه ……
یکی از روزهای خوب خدای مهربون که با اعمال بد من بنده ی ناسپاس مکدر شده بود ، یکی از بهترین و عزیزترین دوستانم ، پیشنهاد رفتن به این مکان عالی رو در شب جمعه به من داد ، و عجب پیشنهادی بود ، چه حال عجیبی داشتم من اون شب ، یکی از عزیزان فرمودند : این مکان به علت دوری از هواهای نفسانی ، خیلی پاک و آرامش بخشه ، الحق که درست فرمودند .
خدا خیر بده دوست نازنین منو ، حالا از اون موقعیت که هر وقت کم میارم نمی دونم چطور میشه می رم بالا ، اصلا یهو می بینم اونجام ، انگار همه آرامشی که این پنج وجود نازنین از عالم بالا دارند به یکباره با حضور در این مکان منتقل میشه ، تو وجودت ، خونت و روحت جریان پیدا می کنه ! انگار فراموش میکنم رو زمین زندگی میکنم با اینهمه مشکلات و درگیری ها و دغدغه ها !!! تازه می فهمم چرا خواهران عزیز طلبه و خیلی عزیزان دیگه گاه و بیگاه اونجا حضور پیدا می کنند .
شنیدید می گن روحت جلا پیدا می کنه ؟!!
اینجا دقیقا همون مکان که روح رو جلا می ده .
زیارت چشماتون قبول
این همه روزی امروز من بود ، کتابی که هدیه گرفتم و البته قرار شد بعد مطالعه در اختیار سایر دوستان قرار بگیرد :
انشاالله پس از مطالعه ، صفحاتی از کتاب را در وبلاگ قرار خواهم داد .