جز تو ای خوب از این رسم وفا خسته شدم
أَدْعُوکَ یَا سَیِّدِی بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ
آقای من! سیّد من! تو را میخوانم، به زبانی که از فرط گناه، لال گردیده است.
من از این نفس از این بی سر پا خسته شدم
خودم از دست خودم آه خدا خسته شدم
اینکه هر روز بیایم تو مرا عفو کنی
بروم باز خطا پشت خطا خسته شدم
خدای مهربانم
من از خوده به ستوه آمده ام..
از اقرار به گناه به محضرت.
از اینکه هنوز از پای سفره کرم مناجاتت بلند نشده، دعوت آن رانده شده را که به هزار رنگ و لعاب آغشته است، لبیک می گویم، خجلم.
با این زبان که به شکوه، گلایه، بدگویی، غیبت، دروغ، تهمت و ناسپاسی گشوده می شود کاش دمی شکرگزارت بودم.
روی آن را ندارم که دوباره از تو عذر تقصیر بخواهم اما:
من از این چشم که جز تو همه را می بیند
از همین کوری و این منظره ها خسته شدم
به همه وعدۀ جبران محبت دادم
جز تو ای خوب… از این رسم وفا خسته شدم
جز تو ای خوب می دانم که؛ آغوش گشاده ای، شانه گسترده ای و گوش شنوایی ندارم.
پس مرا دریاب ای مهربانترین مهربانان.
(شاعر:موسی علیمرادی)
#همنوا_با_ابوحمزه
#پویش_تولید_محتوا
#باز_آفرینی_محتوای_دینی
#فراز_سوم