سفر نور - قسمت اول
سه شنبه سیزدهم مرداد 1395 ، ساعت 15 حرکت از مقابل مدرسه ؛
حدود پنجاه نفر اساتید و طلبه ها ، با دو عدد ماشین “ون” به سمت قم ، اینکه تعدادمون کمی بیشتر از ظرفیت ماشین ها بود و چجوری جا شدیم اصلا اهمیت نداشت ، چرا که اینقدر در این سفر عشق و خلوص موج می زد که این اتفاقات پیش پا افتاده به چشم نیومد .
طول مدتی که منتظر اومدن ماشین ها بودیم ، یکی از خواهران طلبه مدام حرف از مردن و وصیت نامه و تصادفات جاده ای می زد و می گفت :
ایندفعه یه جور دیگه ای با شوهرم خداحافظی کردم !!! یادم رفت وصیت نامه مو به روز کنم !!!
دخترای اردوی راهیان شهر بروجن هم با اتوبوس رفتن و اتوبوس سربازها اینطوری شد و ….
عجیب بوی شهادت می داد !!! ازش تقاضا کردیم با اینهمه موج منفی ، ما پر انرژی ها رو همراهی نکنه لطفاً !!!
خلاصه ، ساعت 16:30 یا کمی دیرتر از مدرسه حرکت کردیم ، راهرو ماشین از چمدون ها و ساک ها بچه ها که روی هم قرار گرفته بود ، پر شده بود و جایی برای رفت و آمد نبود ، برای رسیدن به در باید یک دوره پرش ار مانع رو می گذروندی !!! البته همه این به اصطلاح سختی ها تبدیل به خاطراتی بسیار شیرین و بیادماندنی و عامل مضاح و سرگرمی در طی مسیر شد .
لحظاتی قبل از اذان مغرب به لاسجرد رسیدیم ، توقف در آن مکان برای استراحت و اقامه نماز صورت گرفت ، این توقف بهانه ای شد برای زیارت امامزادگان سید علی اکبر و سید رضا و همچنین شهدا و شهدای گمنام این منطقه :
بعد از زیارت هنوز با اذان فاصله داشتیم ، با مشورت تصمیم بر این شد بستنی به تعداد بچه ها تهیه شود و بعد از صرف بستنی ، اقامه نماز در مکان امامزاده و سپس حرکت به سمت قم …..
زیارت قبل از اذان
لفظ اردوگاه برای مکان در نظر گرفته شده در قم و حرف های بچه ها در مورد شهادت و وصیت نامه مرا به یاد کتاب “من زنده ام” و خاطرات اسرا و اسارت و زندان ابوغریب و این قسم صحبت ها می انداخت !!!
ضریح امامزادگان سید علی اکبر و سید رضا علیهم السلام
گلزار شهدا در جوار امامزاده :
ادامه دارد …..
لیوان آبخوری مخصوص
وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ !!!
ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ…
“شهيد حسين خرازى”
وظیفه دینی من و شما
همسر شهید همت می گوید:"اخلاقم طوری بود که اگر می دیدم کسی خلاف شرع می گوید، با او جر و بحث می کردم . “
یک روز بهم گفت : “باید با منطق حرف بزنی”
بهش گفتم :
“ولی آدم رو مسخره می کنن.”
گفت :
“می دونی ما در قبال تمام کسانی که راه کج میرن مسئولیم؟ حق نداریم باهاشون برخورد تند کنیم؛ از کجا معلوم که ما توی انحراف اینا نقش نداشته باشیم ؟!! “
وقتی بهش گفتم :
“آخه تو کجایی که مقصر باشی؟”
گفت :
“چه فرقی می کنه؟ من نوعی، با برخورد نادرستم، سهل انگاریم،کوتاهیم ..همه اینا باعث انحراف می شه .. “
شهید حاج محمد ابراهیم همت
توکل …
یعنی اینکه با ایمان در راهی قدم بگذاری که هیچکس با تو نیست
آنوقت می بینی کسانی که فکرش را هم نمی کرده ای
در این راه با تو همراه خواهند شد
کافیست امتحان نماییم
یا علی
برگ دوم از دفتر خاطرات....
سلام دوستان و همراهان صمیمی
خاطرات این سفر زیبا آنقدر دل انگیز هستند که بیان و به تحریر در آوردن آن نیازمند واژگانی است که شاید یافت نشوند!
صحبت از دل به بیان نیاز ندارد بلکه سکوت می طلبد …..
حسین من بیا و این دل شکسته را بخر
حسین من مسافر جامانده را با خود ببر
حسین من بیا که از جور زمانه خسته ام
حسین من حسین من……
انشالله در روزهای آینده فیلم ها و عکس های تهیه شده تقدیم می گردد …..
التماس دعا
اولین برگ از دفتر خاطرات
سلام دوستان عزیزم ، انتقال و بیان یک حس خوب و عجیب برای عزیزانی که اهل دل هستند مثل شما بزرگواران کار سختی بنظر نمیاد ، خدا قسمت همه آروزمندان بفرماید سفر زیارتی و مقدس عتبات ، سرزمینی که گوشه گوشه آن زیارتگاه و محل عبات و تفکر است در مرام انسانهایی که عطوفت ، انسانیت ، رأفت ، دلیری ، استقامت ، ولایتمداری و ایمان وجودشان را فراگرفته است . یادتون باشه دلتون شکست ملتمس دعاتون رو فراموش نفرمایید…
دوست دارم هر چند کوتاه و مختصر شما را در این خاطرات سهیم نمایم ، کربلا رفته ها می دونن و صفا می کنن و نرفته ها با تمام وجود آرزوی رفتن …..
اولین برگ با مولا آغاز می شود ، حیدر کرار ، امیر المؤمنین ، حضرت علی علیه السلام ، سه روز در محضر مولا بودن عجب صفایی دارد !!
عبور از اولین گشت بازرسی (تفتیش) ، ورود به یک بازارچه که انتهای آن گلدسته های حرم مولا خودنمایی می کنند ، متأسفانه گنبد برای تعمیرات پوشانده شده است ، گشت دوم ، کمی دقیق تر …. باب القبله ، سر در حرم با جمله : السلام علیک یا ابا الحسن ….
حرکت به سمت ورودی حرم ، تحویل موبایل و کفش ، گشت سوم و نهایی ، با راهروهای فلزی باریک به عرض یک نفر و ارتفاع حدوداً یک متر، گشت نهایی خیلی خیلی دقیق تر ، با نوای صلواتی ها زبان های مختلف کم کم به خروجی نزدیک می شویم ، پس از گشت نهایی جقبل از خروج و وارد شدن به صحن و سرای مولا ، خانم هایی با بسته هایی حضور دارند ، در صورتیکه عزیزی جوراب نازک داشته باشد ، جورابی ضخیم و بلند به ایشان داده می شود ودر قبال آن هزینه ای دلخواه به داخل صندوقی در همان مکان ریخته می شود…..
ورود به صحن مولا ، البته تمامی صحن مسقف است فقط قسمتی از جلوی ایوان آسمان دیده می شود و تمامی صحن فرش شده است ، محل ملاقات و تجمع کاروان ما ، در کنار مقبره حضرت آیت الله العظمی خوئی بود …. زیارتنامه خوانده شد و سپس زیارت ضریح مولا ، قربون امام رضا (ع) جانم ، بس که ما ایرانی ها از راه دور و نزدیک به محضر امام رضا (ع) عرض سلام داشته ایم ، در لحظه ورود بهت زده مدام می گفتیم : السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا …. از اینجا به بعد قابل وصف نیست …. التماس دعا عزیزان
ايوان نجف عجب صفائي دارد ….. حيدر بنگر چه بارگاهي دارد
اي كعبه به خود مناز از روي شرف …… جايت بنشين كه هر كه جائي دارد
هرگز نكند واهمه از روز جزا …… هر كس چو علي پشت و پناهي دارد
ريزد گنهش به مثل برگ پائيز ……. گر زائر دلخسته گناهي دارد
هرگز نشود ديده او نابينا ……. هر كس كه بر اين بقعه نگاهي دارد
خوشبخت كسي كه اندر اين وادي عشق …… با راز و نياز اشك و آهي دارد
بي حب علي عبادت نامقبول است ……… با مهر علي قدر و بهائي دارد
هر كس كه نگشت پيرو مكتب او ……. قطعا تو بدان راه خطايي دارد
حاجت بطلب هميشه از شاه نجف …….. زيرا كه يد گره گشائي دارد
بر وادي رحمتش دو صدبار سلام ……. مدفون دو سه صد مرد الهي دارد
از كوفه رسد ناله حيدر بر گوش ……. زان خانه پر نور كه چاهي دارد
نوميد نگردد ز سراي علوي ……. هر كس به درش دست گدائي دارد
رحمت به روان آنكه گفت اين مصرع ……. ايوان نجف عجب صفائي دارد
دعوتنامه اختصاصی اما رضا (ع)
اونروز هم مثل همه روزهای دیگه شروع شد، اما با یک حس غریب!
شنیده بودم خادمین حرم امام رضا (ع) جانمان تشریف آوردن شهرمون، ولی نمی تونستم برم زیارتشون.
می دونستم بوی حرم آقا رو میارن با خودشون، بوی بهشت…
شنیده بودم به مردم نمک و نبات می دن، خیلی دلم می خواست، دلم گرفته بود …نزدیک ظهر بود یکی از دوستام اومد پیشم و گفت: من با مدیر برنامه های خادمین در ارتباطم نیم ساعت دیگه قراره برن زیارت مزار شهدا و هیچ کس هم اطلاع نداره (بازدید عمومی نبود) ، من دارم می رم اگه دوست داری تو هم بیا!
گفتم: دوست دارم؟!! پر می کشم با تمام وجودم میام.
رفتیم مزار شهدا قبل از خدام عزیز رسیدیم، چند دقیقه بعد تشریف آوردند، یک جعبه نسبتا بزرگ خاتم کاری با قفل که خیلی با احترام حمل می شد همراه داشتن، نظرمو جلب کرده بود، رفتیم داخل حرم، یکی از عزیزان جعبه رو در جایی تعبیه و درش را باز کردند و یک پارچه سبز مخمل منقش به نام آستان قدس رضوی و آیه «نصر من الله و فتح قریب»، که بیان نمودند پرچم متبرک حرم آقاست همراه داشتند، دعوت نمودند برای زیارت.
بوی خوشی که از آن پرچم مقدس بود فضا را پر کرد. چند نفر دیگر که برای زیارت شهدا آنجا بودند از شدت شوق اشک می ریختند، برای لحظاتی در جوار شهدای گمنام عزیز به حرم آقا پرکشیدیم…کوتاه ولی بسیار شیرین، انگار صدای تمام آدمهاای که جلوی ضریح آقاجانمو صدا می کردن می شنیدم…
عجب حالی ، عجب فضایی، جاتون خالی…
بعد زیارت، خدام عزیز به همه نفری یک بسته نمک اهدا کردن، به من که رسیدند گفتند: شما چون دختر خوبی بودید دو بسته هدیه می گیرید ، دوست من هم که کنار من بود از این هدیه ویژه بی نصیب نماند، انگار مورد توجه خاص آقا قرار گرفته بودم، حس کردم آقا جانم دعوتنامه اختصاصی برایم فرستاده اند.
خاطره شیرین آن روز در جانم ماندگار شد، خواستم در حلاوت آن شریک داشته باشم، گرچه شنیدن کی بود مانند دیدن!
زین پس در بخش خاطرات، از زبان طلبه های مدرسه بخشهایی از زندگیشان که برایشان ماندگار بوده است به رشته تحریر در خواهیم آورد.