خاطرات اربعین - برگ اول
18 آبان 1395
حرکت ساعت ۱۴ میدون ولایت ، زیر لوای حیدر کرار
بارون منتظر خروج من از شهر بود ، پشت سرم بارید ! ( صهبا جون شهر ما بارونی شد )
ساعت ۱۶ ، گردنه آهوان ، بارونی ریز و هوایی سرد ، سرد
خوشحال بودم پتو و لباس گرم برداشتم …
من از دوستانم جدا شدم ، اتوبوس ایشان یکی بود و من تو یک اتوبوس تنها …. از آنجاییکه همه این سفر از نظر مهر خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها ، درست شد ، باز هم از لطف بانو ، یک دوست جدید ، هم نام خانم ، معصومه ، سر راه من قرار گرفت ، و البته طلبه در حوزه علمیه بسطام ، با کوثر بلاگ و کوثر نت و قابلیتهاش آشنا شدن ، یک کلاس آموزشی تو اتوبوس داشتیم !
از آنجاییکه ایشان از اون دسته طلبه های فعال اجتماعی هستند ، قول همکاری دادند ، ان شاالله در فضای مجازی نیز فعال باشند .