خاطرات اربعین - برگ دوم
طبق توصیه مدیر ، شام با خودمون آورده بودیم ، بعد نماز ، داخل اتوبوس ، شام صرف شد .
بچه ها از اون اتوبوس پیام می دادن و زنگ می زدن ، جام خالی بود پیششون! می دونم ! ولی این جدایی ارزششو داشت یک دوست فوق العاده دیگه هم پیدا کردم .
بعد شام خوابمون برد ، یا همهمه و سر و صدا بقیه اتوبوس بیدار شدیم ، ساعت ۳۰ دقیقه بامداد بود ، هیچ نوری اطراف اتوبوس دیده نمی شد !! ما گم شده بودیم !!!
راننده رفته بود برای استراحت و راننده جدید ، مسیر را اشتباه رفته بود !
طی تماس های مکرر ، ساعت دو به بقیه پیوستیم ، قرار بود شام در مسجد فامنان که هماهنگ کرده بودن مهمان باشیم ، دیر رسیدیم ولی میزبان های مهربون ، خادمان آقا اباعبدالله منتظرمون بودن .
ساعت ۲:۱۵ شام خوردیم ، البته نباید گفت سحری !
قیمه چرب با سیب زمینی فراوون و پلو دیسی !!
جاتون خالی ، عالی بود .
هوا سردتر از قبل بود و بارونی ….
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام