جمله ای زیبا برای اشتراک
امروز صبح تو مسیر ، گوینده رادیو پیام ، یک جمله خیلی زیبا خووند ، دوسش داشتم گفتم با شما به اشتراک بگذارم ، شاید که نهالبته حتما بدرتون می خوره و اما جمله :
“برای رسیدن به شادی یک سیلی محکم به غم بزنید تا نتیجه اون رو ببنید “
آدم چوبی ها و عودی ها ....
بعضی آدمها ، انگار چوب اند ؛
تا عصبانی می شوند، آتش می گیرند،
و همه جا را دودآلود می کنند،
همه جا را تیره و تار می کنند،
اشک آدم را جاری می کنند.
ولی بعضیها این طور نیستند ، مثل عودند ؛
وقتی یک حرف می زنی که ناراحت می شوند، و آتش می گیرند،
بوی جوانمردی و انصاف می دهند ،
و هرگز نامردی نمی کنند.
این است که
«هر کس را می خواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس.»
درخت دوستی بنشان
دو چیز از یاد آدم نمی رود؛
“دوستهای خوب“
“روزهای خوب“
ولی یک چیز همیشه تو قلب آدم می مونه؛
روزهای خوبی که با دوستای خوب گذشت…
مبارزه با رسوم و فرهنگ های غلط !
چند وقت پیش دعوت شدیم به مجلس جهیزیه تماشا!
سر روز و موعد مقرر به سمت منزل تازه و عروس داماد حرکت کردیم ، این مجلس تقریبا ده روز قبل از جشن عروسی این زوج برگزار شد .
رسیدیم به کوچشون آقا داماد سر کوچه منتظر مهمونا بودن برای مراسم مشایعت تا درب منزل !!! به در خونشون رسیدیم ، ظاهر خونه نشون می داد از لحاظ ساخت و ساز هنوز مواردی باقی مونده ، خونه آپارتمانی بود و کلبه عشق این زوج آخرین طبقه ( پنت هاوس شاید !!) ، گفتن آسانسور هنوز راه نیفتاده ، فقط چالش بود ! از هشتاد تا پله شایدم بیشتر رفتیم بالا ، وقتی به درب واحد رسیدیم دیگه نفسی برای سلام احوالپرسی نداشتیم …..
جلو در عروس خانم و مادرشون به استقیال اومدن ، بعد از ورود به داخل خونه ، لحظاتی فکر کردم وارد کاخ سعادت آباد شدم :) :) !!! مبلمان آبی درباری به همراه میز و صندلی نهار خوری 12 نفره !!!! لوسترهای مجلل و بزرگ ، دکورهای متعدد و پرده های بسیار زیبا و …..
پس از اندک زمانی نشستن و پذیرایی شدن ، از مهمانان خواسته شد برای تماشای سایر وسایل و اتاق ها آماده شوند ، خب اولین اتاق ، اتاق کار آقای داماد بود ، مجهز به میز نقشه کشی و یک تخت خواب یک نفره برای استاراحت در مواقع خستگی و لباس عروس که خریداری شده بود و بر روی یک مانکن قرار گرفته بود ، اتاق بعد اتاق خواب بود ، با یک عکس در ابعاد بسیار بزرگ از عروس و داماد در مراسم جشن عقد و درب کمدها باز برای تماشای لباس ها ، کفش ها ، جوراب ها و ….
جالبه بدونید از سرویس بهداشتی منزل زوج نیز بازدید به عمل اومد !!!!که با شمع و گل و پروانه تزیین شده بودند :) :) :)
رسیدیم به اتاق سوم و آخرین اتاق ، فکر می کنید تو این اتاق چی بود ؟؟!!!!
یک میز معروف به میز خاطره با عکس های سفرهای مختلف عروس و داماد و خانواده هایشان ، چرخ خیاطی عروس خانم ، و آلبوم عکس جشن عقد .
خب مرحله اخر بازدید از آشپزخونه بود که این بازدید شامل ،
ظروف برقی شامل مایکرویو ، توستر ، آبمیوه گیری ، قهوه جوش ، هواپز ، بخارپز ، آرام پز ، بخارشوی ، ماشین ظرفشویی ، ماشین لباسشویی و….، کابینت ها ، قابلمه ها ، اجاق گاز و محتویات داخل یخچال فریزر ساید بای ساید بود .
محتویات داخل یخچال فریزر خیلی جالب بود ، بد نیست بخشی از اون رو براتون بگم ، ماهی در انواع مختلف ، مرغ ، میگو ، گوشت قرمز ، میوه ، انواع مربا و ترشیجات ، خامه ، کره ، ژله آماده و ……..
خب آشپزخونه که تموم شد رفتیم سذجاهامون بشینیم که مادر عرئس خانم فرمودند ، عه تراس یادمون رفت !!!! باز کاروان بلند شدند ( آخه مگه تراس هم دیدن داره !!! گفتم شاید ویو رو می خوان نشون بدن J ) فکر می کنید چی تو تراس بود ؟؟؟!!!!
J J یک گاز سه شعله کوچک برای اینکه آشپزی در اونجا انجام بشه و داخل ساختمون بو نپیچه !! حالا کی از اون گاز فر مجهز استفاده میشه الله اعلم !!!!
خب بعد بازدید ضمن آرزوی خوشبختی برای این زوج به ظاهر خوشبخت !!! همگی مخصوصا تازه عروس های جمع با حسرتی بر دل J J (که خوش به حالشون چقدر اینا خوشبختن و از این حرفا ) به سمت منازل خود روانه شدند ، یک نکته که از قلم افتاد این بود که منزل شخصی بود نه اجاره ای و رهنی یعنی آقا داماد خوشبختانه مالک بودند
بعد چند روز جشن عروسی با شکوه بسیار و به خوبی و خوشی برگزار شد و الان چند وقتی است که ظاهرا این زوج در خانه رویایی خود زندگی می کنند !!!
چرا گفتم ظاهراً ؟!!
علت : در هیچ کدام از مناسبت ها ایشان در منزلشان یافت نشدند ، از آن همه وسایل متعدد آشپزی و خانه داری هیچ وقت استفاده نشد چون عروس خانم آشپزی بلد نبود و آسانسور منزل هنوز راه نیفتاده ، بقیه افراد ساختمان هنوز در آپارتمان مستقر نشده اند .
تازگی مادران محترم دخترخانم ها با سخت گیری به خود و همسرانشان با صرف هزینه های بالا اقدام به تهیه جهیزیه هایی می نمایند که صد در صد در آینده حتی دور نیز مجال استفاده از آن برای دخترانشان پیش نخواهد آمد ، وقتی دخترخانمی یک کته ساده را نمی تواند آماده نماید و یا یک پودر کیک اماده را نمی تواند به کیک تبدیل کند !!! چگونه توانایی برگزاری مهمانی دارد ؟!! مسأله عدم توانایی عروس خانم و این حرفا نیست ، مسأله برگزاری این مراسمات است که جنبه فخر فروشی و چشم و هم چشمی پیدا می کند .
رسم جهیزیه برای این بوده که دو جوان برای شروع زندگی خود امکانات اولیه ای در حد چرخاندن یک زندگی دو نفره داشته باشند و تمرکز خود را بر روی به کمال رساندن زندگی نوپا قرار دهند ، نه اینکه قبل آغاز زندگی اینقدر درگیر رقابت های احمقانه شوند که دیگر اعصابی برای تداوم زندگی نوپا نداشته باشند ، وقتی دو نفر وسایلی برای زندگی خود تهیه می نمایند دلیلی برای عرضه به سایرین وجود ندارد ف همچنین یک سری وسایل بیهوده خریداری می شود که هیچ استفاده ای از آنها نمی شود و یا از لحاظ اقتصادی و مصرف انرژی مقرون به صرفه نیستند .
سوال دارم ، آیا زندگی با یک یخچال فریزر ساده که تولید داخلی باشد شکل نمی گیرد ؟ ماشین ظرفشویی با مصرف 8 الی 20 لیتر آب و انهمه زمان برای شستشو واقعا از ملزومات زندگی یک زوج جوان است که نهایت مهمان انها در روزهای اولیه زندگی به ده نفر هم نمی رسد ؟!! آیا دو انسان جوان که هیچ مشکل جسمی اسکلتی ندارند ، برای استراحت میان روز و یا تماشای تلویزیون و صرف چای خود حتما به مبل احتیاج دارند ؟!!! آیا نمی شود به یک مخدعه تکیه داد و خیلی دلچسب تر چای نوشید ؟؟؟
آیا صرف نهار روی زمین و پای سفره راحت تر و ایرانی تر از پشت میزهای بزرگ و خالی از سکنه که به زحمت در یک آشپزخانه کوچک جای گرفته اند ، نخواهد بود ؟؟؟
چرا منزل خود را با وسایل بلا استفاده دکوری ، گرانقیمت و شکننده پر نماییم تا با ورود یک بچه دائما نگران آن وسایل باشیک که نیفتد و حادثه بیافریند ؟؟؟!!!!
آیا وجود قهوه جوش در کنار سماور و چای ساز و کتری قوری واقعا همگی از ملزومات است . صرف قهوه در یک خانواده ایرانی آنچنان اهمیت دارد ؟؟؟؟؟
واقعا این مسائل که باب شده و به یک فرهنگ تبدیل شده عذاب آور و ناراحت کننده است ، باید در مقابل این تفکرات ایستادگی کرد ، آنچه باعث خوشبختی و سعادت می شود ، قناعت و ساده زیستس است نه تجمل و اشرافی گری !
پ.ن:با نظر دوستمان موافقم که شرکت در این مراسم نوعی تشویق محسوب می شود ، با عدم حضور می توانیم این رسم غلط را در نظر سایرین کمرنگ و کمرنگ تر جلوه دهیم .
نویسنده : بنت الهدی اشرفی
قربون صفات بشم یا امام رضا جان
امروز که از لرزش این خاک رمیدم
کاشانه به تنگ آمدُ از لانه پریدم
ای باعث لرزیدن قلبم حرم تو
از زلزله تا صحن تو با اشک دویدم
خوشمزه ترین سوپ شیر دنیا
بعضی لحظات زندگی خیلی عجیب گره می خورن به خاطرات شیرین در گذشته و اصلا نمیشه از هم جداشون کرد ! و تداعی اون لحظه و اینکه غیر قابل برگشته غم انگیزه و آدمو محزون می کنه !
عمو جونم امروز دچار این لحظات شده بودن و من رو هم دچارش کردن !!!!
خان عمو مهمون شهر و خونه کوچیک ما بودن ، شب قرار بود همگی خونه پدربزرگ عزیزم دورهم باشیم به بهانه صرف شام ، مادربزرگ مهربان من سالهاست در بین ما نیستند ، خونه پدربزرگم از این خونه قدیمیهای باصفاست ، که یک حیاط بزرگ وسط ساختمونه و دور تا دور حیاط اتاق های متعدد و تو در تو ، تو حیاط حوض هست و گوشه اون آب انبار (که البته هر دوتاشون خشک هستن) ، چهارتا باغچه تو چهار گوشه حیاط هستن که الان بی بر و بار هستن ولی قدیما کلی درخت درهم پیچیده شده ، داشت که وقتی غروبِ تابستون می شد ما بچه ها جرات اینو نداشتیم از کنار بزرگترا جُم بخوریم ، چون می ترسیدیم هر لحظه از لابلای درختای تاریک گوشه و اطراف حیاط موجود ساختگی و مخوفِ توصیفی مادرجون به نام “ننه حسن” بیاد بیرون و مارو بُخوره !!!!
با اینکه ما همه بچه ها می دونستیم ننه حسنی وجود نداره ولی مادرجون چنان روایتگری بود که ما اونو (ننه حسن) را باور کرده بودیم .
حالا من و عمو جانم در این حیاط خالی از درخت و سکنه ، در یک ظهر دل انگیز بهاری ، لب حوض آبی رنگ پریده و خالی از آب نشسته بودیم و با مرور خاطرات ، چای خوش عطر و خوش رنگی را نوشیدیم و بعد اون به یاد مادربزرگ مهربانم که جای خالیش همیشه احساس می شه ، به کمک عمو جانم که سرآشپز زبردست و ماهری هستند سوپ شیر پختیم و شب به یادشان بین اقوام تقسیم کردیم ، البته ناگفته نماند که وظیفه خطیر من در پختن این سوپ تنها پوست و ریز نمودن ، پیازها بود که در کنار مرور خاطرات اشک مرا دو چندان کرد !!
و جاتون خالی این سوپ شیر خوشمزه ترین سوپ شیر دنیا شد برای من ، سوپی با طعم زیبای خاطرات خانه مادربزرگ …
متنی دوست داشتنی !
گوشه ی چادر مادرم را میگرفتم
باهم میرفتیم مخابرات نبش کوچه ششم
میگفتند مخابرات!
اما اسمش اصلا مخابرات نبود که
همیشهی خدا هم شلوغ بود
نوبت میگرفتیم و مینشستیم
بعد از چند دقیقه صدا میزدند و میگفتند خانم فلانی کابین شمارهی سه
یک اتاقک چوبی نیم در نیم،
یک تلفن قدیمی و کثیف روی دیوار
و بوی عرق نفر قبلی
اما چه ذوقی داشتیم
تقریبا هر دو روز یک بار میآمدیم تلفن میزدیم و چند دقیقهای با پدربزرگ و مادربزرگم حرف میزدیم.
محل ما سیمکشی تلفن نداشت که
آنها هم که داشتند وضعشان تقریبا همین بود.
حرف زیاد داشتیم
اما مجبور بودیم زود قطع کنیم
قطع نمیکردیم خودش قطع میشد
ارتباط ها کم بود،
اما با جان و دل
با ذوق و شوق.
حرف ها هیچوقت تکراری نمیشد
همه برای هم وقت داشتند
هیچکس تیک دوم تلفنش را برنمیداشت
که مثلا صدایت را هنوز نشنیده ام!
هیچکس حرف هایش را ادیت نمیکرد
دوستتدارم هایش را پاک نمیکرد جایش نقطه بگذارد
وقتی میگفت دلم برایت تنگ شده،
شک نداشت که میگفت
صدا را که نمیشد پاک کرد،
میرسید.
گروه هم نداشتیم
اما هروقت تلفن میزدیم حتما یکی بود که آنلاین باشد و جوابمان را بدهد.
آن روزها
یک مخابراتِ نبش کوچهی ششم بود و یک دنیا عشق
که همه را از سیمهای تلفنش رد میکردیم
اما امروز
یک دنیا وسیلهی ارتباطی
که یک “دلم برایت تنگ شده” از امواجشان رد نمیشود
اگر هم رد شود، میشود پاکش کرد
میترسم در بروز رسانی بعدی
همدیگر را هم بتوانیم پاک کنیم
مادربزرگ هم که چت بلد نیست
راستی
چادر مادرم…
ایست
باید وسط همین شلوغی ها
همینجا که همهمه بوق ماشینها و ازدحام آدمها در خیابانهاست
همینجا که همه از سحر مشغول خانه تکانی اند
همینجا که دویدن نفس همه را بریده است
وقتی هنوز هوا سردِ گرم است
باید
فرمان ایست داد
رفت و قدم زد
شهر را از نقطه ای آرام دید
اکسیژن گرفت
خندید
تاب بازی کرد
باید ایستاد تا لذت برد وقتی همه می دوند
لذت برد از اسفند
از عطر نرگس ها
لطفا ایست
همین حالا ……1
1.تألیفی ، ندا اشرفی .
بعضی ها عجیب خوبند
بعضی ها عجیب هستند
با یک اتفاق می آیند و می نشینند ته ته دلت ،
و با هزار بهانه و تلخی و اخم و تخم و دلیل دیگر از دلت نمی روند .
خوب می خندند ؛
خوب گوش می کنند ؛
اصلا انگار آمده اند که مایه دلگرمیت باشند .
حتی اگر نباشند ؛
رد پایشان روی دلت میماند تا تمام عمر
عشق می ورزند
حتی متلکهایشان به جانت می نشیند .
بعضی ها عجیب خوبند .
یادشان که می افتی روحت جانی دوباره می گیرد.
یادشان که می افتی بی اراده لبخند به لبانت می نشیند .
بعضی ها را کم می بینی و حتی اگر نبینی باز با تو هستند .
بعضی ها عجیب می آیند و عجیب تر انکه دیگر نمی روند حتی وقتی که از کنارت رفته اند .
می مانند ؛
لبخندشان ..
تصویرشان ..
صدایشان ..
حرفهایشان ..
همه را پیشت امانت می گذارند
و تو می مانی و یاد و آرزوی دیدار دوباره آنها .
بعضی ها عجیب خوبند….
دوستان واقعی هم اندازه اند
دوستان واقعی هر طور بتوانند به اندازهی هم درمیآيند؛
بيشترهايشان را به رخ کمترهای ديگری نمیکشند ..!
«دوستان واقعی هم اندازه اند»