زمان را زیبا ببینیم 1
زمان را زیبا ببینیم (قسمت اول)
چند سال پیش دوران دانشجویی. من نماینده کلاس بودم و طرفداران زیادی بین بچه های ورودی مان داشتم. روز تولدم نزدیک بود. حوالی تاریخ تولدم کلاس فوق العاده ای توسط یکی از اساتید در روز تعطیلات رسمی 15 خرداد برگزار شد!
استاد آن درس جناب آقای خ استادی انقلابی، مؤمن و متعهد بودند. از اینکه در آن روز مجبور به برگزاری کلاس شده بودند عذاب وجدان داشتند! بهمین خاطر با یاد امام و شهدا کلاس خود را به پایان رساندند. بعد اتمام کلاس پچ پچ هایی بین بچه ها شنیده می شد. استاد فرمودند اگر سوال یا مشکلی هست مطرح بشه و بچه ها از استاد تقاضا کردند چند دقیقه در کلاس حضور داشته باشند. دو نفر ار بچه ها کلاس را ترک کردند و اندکی بعد با کیک و هدیه ای وارد شدند. بقیه بچه ها هم شروع کردند به دست زدن و همخوانی تولد تولد تولدت مبارک! استاد که تا بنا گوش سرخ شده بودند نمی داستند چطور بچه ها را دعوت به سکوت بکنند! من از همه جا بیخبر، تصور کردم تولد استاد است. که یکی از بچه ها رو به استاد گفتن: امروز برای بهترین نماینده تولد گرفتیم. بعد از سکوت و برگشت آرامش به کلاس و پی بردن به سوپرایز بچه ها. استاد گفتند: روز 15 خرداد کلاس تشکیل دادیم بماند، جشن گرفتید بماند، سوت و جیغ و کف و هورا بماند، حداقل هدیه را روز دیگری تقدیم خانم الف می نمودید. بچه ها.
هدیه تحویل من شد و همانجا با اصرار بچه ها آن را باز کردم. ساعت دیواری سنتی و بسیار زیبایی بود. تولید کشور خودمان.
آن روز از خاطرات زیبای عمر من ثبت شد و آن دوستان وفادار و مهربان همچنان در لحظات تلخ و شیرین همراه و همپای من هستند.
ساعت هدیه دوستانم سالها بر دیوار اتاقم نصب بود و بسیار عالی کار میکرد. هر عید گرد آن گرفته می شد و باطریش هر چند وقت یکبار تعویض و مجدد به سرجای خود برمی گشت.
اعداد ساعت رومی بودند و در زیر صفحه عقربه ها، نمادی از چند انسان نخستین و آریایی و هخامنش طور طراحی شده بود!
پ.ن: عکس ساعت بارگذاری شده از اینترنت می باشد.
ادامه دارد…