شب جمعه و حرم و کرب و بلا
25 شهریور 1395
دستم بگیر و تا حرم خود مرا ببر
ارباب من ! دو مرتبه این برده را بخر
دست مرا بگیر و مبادا رها کنی
بازارها همیشه شلوغ اند ای پدر
با اینکه قد کشیده و مردی شده ولی
از گم شدن دوباره می ترسد این پسر
ردم نکن فقط، دل من قول می دهد
نزدیک شود به تو امسال بیشتر