یا باب المراد
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی*
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
تو آن همیشه امامی، من آن همیشه غلامم
من آن همیشه غلامم، تو آن همیشه امامی
مرا خیال نمازت شبی کشید به رویا
عجب رکوع و سجودی عجب قعود و قیامی
چه اشتراک قشنگیست بین طوس و مزارت
که از تو و پدرت هست در دو صحن مقامی
نوشته اند به باب الرضا تمامیِ جودی
نوشته اند به باب المراد جود تمامی
شبی ز بخت بلندم به خانه تو رسیدم
چه سفره دار کریمی چه خوانی و چه طعامی
سوال داشتم از غربتت، زمان به عقب رفت
نگاه بود جوابت، نه حرفی و نه کلامی
عجب فراز عجیبی عجب غروب غریبی
پس از سه روز هنوز آفتاب، بر لب بامی!
تنت میان خرابه، دلت کجاست بمیرم
کنار حضرت سجاد در خرابهی شامی؟
میلاد حسنی
دارم از داغ غمت اشک دمادم بیشتر
چشم هایم می زند بارانِ نم نم بیشتر
تو جوادی و کرامت با تو معنا می شود
پس دخیل حاجت باب المرادم بیشتر
همسر نامهربان خیلی اذیت می کند
هرچه او نامهربان تر، شدت غم بیشتر
روی خاک حجره می پیچی به خود آقای من
ناله هایت میشود هر لحظه، کم کم بیشتر
مادرت زهراست آقا آمده بالا سرت
قامتش را کرده این حالات تو خم بیشتر
از به خود پیچیدنت اینگونه حاصل می شود:
زهر هر چه تلخ تر، سوز جگر هم بیشتر
این عطش ، این گریه ها، این خنده های زهر دار
شد بساط روضه ات حالا فراهم بیشتر
یک طرف این ناله ها، یک سو صدای هلهله
می کنم در روضه ات یاد مُحرّم بیشتر
وحید محمدی