درد و دل شب آخر دهه اول ماه محرم
22 مهر 1395
روضه خوان می گفت، امشب در سیاهی پشت خیمه ،خارها را جمع می کردی تا مبادا غروب فردا، وقتی بچه ها از دست دشمن فرار می کنند، پایشان زخمی شود…
و من، باخودم فکر می کردم در دنیای سیاه دور و برم چقدر خار هست که وقتی از ترس حمله های ناغافل شیطان می خواهم فرار کنم، پای دلم را زخمی می کند…
من راه فرار را بلد نیستم یا چاره ای جز این راه نیست..
نمی دانم…
اما کاش امشب خارهای مسیر مرا نیز به نگاهی رفع می کردی..
راه فرارم را هموار کن..
راه فرار را نشانم بده…
پای دلم سخت مجروح است..
خودکرده را تدبیری جز تو نیست…
مرا در این برهوت دنیا، رها مکن یا حسین علیه السلام….