خوره ای به نام خرید!
امروز پیج … عکس یک لباس خیلی خوشگل رو گذاشته بود.
مبینا؛ مغازه … سر زدی جدیداً؟ شلوارای خیلی خنکی آورده.
مریم؛ خانم … عجب مانتوهایی آورده.
فاطمه؛ روسری … رو دیدی چه روسریهای جینگیلیه نازی داشت.
چندتا خرید اینترنتی. چندتا خرید حضوری و این قشنگه و اون ناز و اون جنسش خنکه و در نتیجه حساب به اواسط ماه نرسیده خالی!
حالا بعد خرید میرم سرکشو و کمد لباسها، به به چندتا شلوار نو دارم، روسری که نگو، اون تاپ یادم رفته بود تازه خریدمش! عه عه این مانتو قرمز کجا بود! چقدم نوعه ها!
بعله و نهایتاً تحریم تا آخر ماه!
نمیدونم چند نفرتون مثل من هستید!
بیایید برای این درد راهکار بدیم.
مدیریت مالی چجوری بدست میاد؟
به هم کمک کنیم. منتظر نظراتتون هستم.
نامه ای به حضرت معصومه سلام الله علیها
عمه سادات سلام علیک
دست رو سینه ام میذارم به احترامت بانو
جاری میشه رو لبهام ذکر سلامت بانو
سلام ای دختر موسی بن جعفر
سلام ای دختر زهرا و حیدر
سلام بانو جان
این روزها که تب و تاب نزدیکی به زادروز فرخنده شما را دارد مرا به خاطرات سال 95 میکشاند. سال اولین رابطه صمیمی با شما و حرمتان. سالی که زادروز مبارک شما، نقطه عطف زندگی من شد! دوست دارم از آن سال برایتان بگویم. بگویم که چه شد. شما، بانو چه با دل زنگار گرفته من کردید. آن سال من سعادت همراهی با پاک ترین و زیباترین انسانها را برای زیارت شما داشتم. مراد ماه 95 زادروز شما به همراه طلبه های حوزه، قم المقدسه. گرمای همیشگی هوای قم من را از زیارت شگفت انگیزی همچون زیارت مشهد باز میداشت. تا اینکه با کاروان دل همسفرم شدم. جمعی از بهترینها. شب تولد شما بود بانوجان، که با بچه ها تصمیم گرفتیم در حرم بیتوته کنیم. آن شب تا صبح با یارانِ جان در گوشه گوشه حرمتان بانوجان، متنعم شدیم. راه رفتیم و نور برداشتیم. نماز و زیارتنامه و دعا وگوش جان سپردن به مداحی و اشک و اشک و اشک تا رستگاری صبحگاهی. صبحدمان گویی غمهای عالم از دلهایمان زدوده شده بود و تازه پا به این دنیا گذاشته بودیم. همان سال بود که با همان یارانِ جان رهسپار کربلا شدیم با پای پیاده. همان سال بود که با عنایت شما توفیقات بسیاری در زندگی همه ما همسفران ایجاد شد.
عمه سادات به رسم عادت هر ساله عرض اردات خود را از راه دور خدمتتان ابراز می نمایم.
بانو جان بطلبید که دلتنگیم.
از روز اول تا روز آخر زائرت هستم مثل کبوتر
عمه سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک
هرجا که میری رد پای مهربونی از خودت بذار
دوران نوجوانی تماشای فیلمهای هندی خیلی برایم جذاب بود. آمار همه فیلم های جدید رو داشتم. ویدئو کلوپ محله هم من رو میشناخت و وقتی از اونجا رد میشدم و فیلم جدیدی اومده بود بهم خبر میداد. من هم مثل غلام تکثیری، از شدت علاقه به تماشای فیلم برای مرور صحنه های رمانتیک، سی دی های امانی رو رایت میکردم! البته به کسی امانت نمی دادم! چون وجه شرعیش برام اهمیت داشت. اینقدر فیلم رو برای خودم بازپخش میکردم که تمام دیالوگها رو حفظ میشدم. اونموقع که من فیلم هندی تماشا میکردم، فیلمها و سریالهای ایرانی هم مثل هندیها خیلی قشنگ تموم میشدن و اگه قسمتهای دلخراشی داشت هیچوقت آخرش بد و غم انگیز تموم نمیشد!
سالهای نوجوانی سپری شد و دنیای قشنگ و زیبای اطراف تغییر کرد. کم کم داشتم باور میکردم که فیلمهای هندی به اعتقاد خیلیها، فقط فیلم بودن و تو دنیای واقعی اصلا همچین اتفاقاتی نمیفتاد. تا اینکه چشمم به دنیای اطرافم بازتر شد (دیالوگ معروف سریال کلید اسرار). متوجه شدم فیلمهای هندی واقعی واقعی بودن. اگه ظلم کنی حتما تقاص میشی. مهربونی کنی حتما مهربونی میبینی. اخم کنی، حتما ترشرویی می بینی. به پدر و مادرت محبت کنی. حتما بچه هات بهت محبت میکنن. عشق بورزی، حتما عاشقت میشن و اینکه آخر آخرش دنیا مثل کوه و اعمال مثل صدا. هرچی بفرستی چندبرابرش به خودت برمیگرده.
خوب باش تا خوبی ببینی رفیق جان.
هرجا که میری ردپای مهربونی از خودت بذار
کارت دعوت عروسی
پس از دوران طلایی عقد نوبت به برپایی جشن عروسی رسید، تاریخ مشخص شد. تصمیم داشتیم حتما در لحظه لحظه قبل برپایی مراسم و خود جشن کار فرهنگی انجام دهیم. از کارت دعوت شروع کردیم. با همفکری همسرم تصمیم بر این شد که کارت دعوت عروسیمان کتاب باشد. برای یافتن کتاب مورد نظر راهی پاساژ مهستان* شدیم. از آنجا که زمان برپایی جشن مان حوالی ولادت بانوی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها بود، به دنبال کتابی با موضوع سبک زندگی فاطمی بودیم. پس از انتخاب چندین کتاب و پس از گذشت چند هفته، با ارسال پیامی از جانب انتشارات بهاردلها** به طور اتفاقی کتابی دقیقا در راستای اهداف مدنظر قستمان شد، که جز عنایت بانو نبود.
عنوان کتاب “کوثر جاودان” برگزیده ای از سیره حضرت زهرا سلام الله علیها، برگرفته از کتاب چهارده آینه خورشید. پس از انتخاب کتاب، انتخاب متن دعوت دومین فعالیت فرهنگی بود، که آن نیز با عنایت امام حاضر، حضرت مهدی عجل الله به بهترین نحو انتخاب شد.
متن کارت دعوت ما:
در تنهاییمان دست التماسمان سر می سائید به آسمان که
اللهم عجل لولیک الفرج
به خواست خدا مونسی بفرستاد تا با هم دست به دعا شویم و
دعای عهد بخوانیم هر صبح، دعای فرج بخوانیم هر شب و زمزمه کنیم غم دوری و فراقتان را در گوش هم و بخوانیم که
ادرکنی یا بقیة الله
تا نامحرمان تنهاییمان را جشن نگیرند
به لطف خدا برای یافتن این مونس انتظار جشن می گیریم
آرزو داریم با آمدنتان شادمان کنید
و دعا کنیم آقایمان را با هم، منتظر باشیم و منتظر بمانیم
تا این هجر به وصال برسد…
*پاساژ مهستان واقع در خیابان انقلاب شهر تهران، مکانی بسیار عالی برای تهیه انواع محصولات فرهنگی و مذهبی است.
**انتشارات بهار دلها، که از طریق کوثر بلاگ با آن آشنا شدم، مجموعه ای بسیار عالی از کتب در زمینه های متفاوت ملی و مذهبی، برای گروه سنی متفاوت خصوصاً کودک و نوجوان، با قیمت مناسب،کیفیت عالی و همچنین نوشت افزار اسلامی، در اختیارتان قرار خواهد داد.
تفاوت ما و اونا
پشت ویترین مغازه رو به خیابان نشسته بودم. همینطور که در حال تماشای ماشینها بودم نگاه به آن سمت خیابان جلب شد. پاساژی درست مقابل مغازه قرار دارد که در دو سمت ورودی آن دو مغازه کفش فروشی است. سمت چپ کفش نوبل تهیه شده از بهترین چرم های داخلی از شهر تبریز و با قیمت های فوق العاده مناسب و مغازه سمت راست کفش های اسپرت و ورزشی با مارک معروف اسکیچرز و قیمت های نجومی!
بنر پشت درب مغازه نوبل حس من را قلقلک داد که از همین فاصله به منظور مقایسه، عکسی از هر دو مغازه تهیه کنم و البته این کار را انجا دادم. (عکس مغازه اسکیچرز توضیح دارد.)
بنر کفش نوبل حاوی این محتوا بود: پرچم ایران در بالا و جمله حمایت از کالای ایرانی در زیر آن، نام کفش نوبل و سپس چرم تبریز.
برای مقایسه کیفیت و قیمت ها به آن سمت خیابان رفتم. اول وارد مغازه اسکیچرز شدم. چند مدل کفش را انتخاب کردم و قیمت آنها را پرسیدم. قیمتهای آن چند مدل، یک میلیون و صد و بیست هزار تومان، هشتصد هزار تومان، نهصد و بیست هزار تومان و شصد هزار تومان! ظاهرا در این بازه زمانی تخفیف بیست درصدی به کفش ها تعلق گرفته بود. که قیمت هر کدام به بیست الی سی هزار تومان کاهش می یافت. جالب است بدانید کم قیمت ترین کفش مغازه اسکیچرز ششصد هزار تومان بود!
از کشور تولید کننده و علت گرانی این کفش ها پرسیدم. فروشنده گفت: اسکیچرز در حقیقت تولید آمریکاست. کف و رویه کفش ها از بهترین مواد تهیه می شود و علت گرانی این کفشها مربوط به نوسانات دلار در این بازه است! و بشنوید از مغازه دیگر که کفشهای ان همه چرم تبریز بود و گرانترین کفش به دویست هزارتومان نمی رسید. البته از نوع مردانه که رویه بیشتری دارد. با دوردوزی و کف طب و فوق العاده عالی و راحت. (تاریخچه برند اسکیچرز)
بشنوید از آن سوی ماجرای کفشهای اسکیچرز و ری بوک و پرفکت استپ و فّرس و مارکهای دیگر با قیمتهای نجومی؛ یک وارد کننده این کفشها در شهرمان، شاهرود که از آشنایان بودند، خودشان اظهار کردند که ما از حماقت ملت در گران فروشی نهایت سود و استفاده را می بریم. این کفش ها به یک سوم قیمتشان هم خریداری نمی شوند. اما با بردن نام مارک و کشور تولید کننده و صد البته نوسانات دلار کفشها به بهانه مارک بودن وخارجی بودن و راحتی و دوام به فروش می رسند.
در اینکه کیفیت اتفاقی نیست هیچ شکی نیست اما حقبقتا چند نفر حاضر هستند حتی با سطح درآمد بالا برای خرید کفش چنین هزینه گزافی را بپردازند؟
من به شخصه اگر درآمد بالایی نیز داشته باشم حاضر به پرداخت هزینه میلیونی برای کفش نخواهم بود. چرا که با کیفیتی چندین برار بهتر همان کفش را از تولید کننده داخلی می توان خریداری کرد.
توضیح عکس اسکیچرز: با اینکه نهایت دقت را در تهیه عکس بکار بردم ظاهرا فروشنده های مغازه بخاطر بیکاری کاملا متوجه عکسبرداری من شدند و آن علامت ویکتور که در عکس مشهود است حاکی از همین آگاهی است.
برای همه خوب باش
انسان های بزرگ
از خودشان توقع دارند و
انسان های کوچک از دیگران….
اگر کسی
خوبیهای تو را
فراموش کرد، تو
خوب بودن را فراموش نکن…
از زنبور کمتر نباشیم
این قانون دنیاست؛
مَردُم، تو را همانگونه می بینند؛
که چشمان تو، آنها را…
بنشین روبروی آینه و کمی حساب کتاب کن!
تو با هر کسی که چشم در چشم می شوی؛
یا تصویرش را در ذهن، مرور می کنی؛
اولین چیزی که ذرّه بینِ نگاهت یا افکارت به آن گیر می کند؛ چیســت؟
قشنگی های ریز و درشتِ باطنش، چشمانت را می گیرد؟
یا ضعف هایِ کم و زیادِ ظاهر و باطنش؟
اگر چشمانت، عادت به دیدن زیبایی ها کرده اند؛ قلبِ قیمتیِ درونِ سینه ات، مبارکت باشد…
امّا اگر چونان مگس، عادت کرده ای، روی پلیدی ها، بنشینی؛ حالِ دلت، کم خراب نیست!!!
قرآن عسل را دوای هر دردی میداند،
و عسل؛ محصولِ نشستن زنبور بر زیباییِ گلهایی است که خار هم دارنــد!
از زنبور، کمتر نباشیــم؛
عسلِ جانمان، کامِ همه را شیرین خواهد کرد.
به زندگی خوش آمدی
طلوع خورشید آغاز زندگی ست
با طلوع خورشید،
هستی به تو
خوش آمد می گوید
تو نیز با خورشید طلوع کن
سلام صبحتون زیبا
دلتون لبریز از عشق و امید
افتخار نکن به اندازه موهای سرت رفیق داری
افتخار نکن به اندازه موهای سرت رفیق داری!
وقتی محتاج شدی می فهمی کچلی!
جمله قشنگی بود. معرفت خصلت دم دستی نیست که هرکسی لایق داشتنش باشه. ولی خب یه چیزی واقعا قطعیه و اون اینکه وقتی دوستت مؤمن حقیقی باشه تو هیچ موقعیتی برات کم نمیذاره . با شادیهات شاده و با غمات غمگین. شاید نتوونه لحظه به لحظه همراهت باشه اما تو همه لحظه ها به یادت هست.
اگه یه دونه از این رفیقا دور و برتون دارید حتما نگهش دارید.
زنده باد دوستانی که دوستی شان با ما شرطی نیست؛
حتی اگر از ما محبتی نبینند.
اولین نامه بعد از تو
دیالوگ یک سریال قدیمی: “آروم بخند عباس، غم همسایه شادیه، آروم بخند که بیدارش نکنی!” دنیای ما پیچیده شده با مصائب و رنج ها، شادی های کوتاه و زودگذر، بیماری ها، دردها و زیبایی ها.
اگر درد و رنجی نباشد، خوشبختی درک نخواهد شد. و اما خوشبختی چیست؟ خوشبختی چیزی جز آرامش نخواهد بود. و آرامش جز از راه معنویت بدست نخواهد آمد. اما لحظاتیست در زندگی که سخت می گذرد. می گذرد اما خیلی سخت و جانکاه. آنگاه است که باید یاد کرد از غریبی ام المصائب. خلوتی داشت با یاد ابا الشهدا و گریست نه برای گرفتاری های خود که در غم فراق یار، که اگر بود خود گشایش همه امورمان بود. چه زیبا می گفت که: “غم فقدان پدر را از یک لحظه نبودنش می توان فهمید”
اندک زمانی از خبر خوش و خوشحال کننده پیوند ازدواجمان نگذشته بود که او را برای همیشه از دست دادیم. امروز اولین نامه بعد رفتنش را تایپ کردم. تماس از دفتر آقاجان و جای خالی او! یک ماهی است که سایه پدری مهربان از سرمان کم شده است، در ایام غم آل الله و غربت بی بی زینب و این یک ماه چنان یک سال گذشته است. چگونه هزاران سال پدر مهربانِ منتظرمان را فراموش کردیم. هموکه اگر باشد تمام یتیمان عالم در آغوشش جای خواهند گرفت و از عطوفتش سرشار خواهند شد.
مهربان پدرم؛ دل غمگینم بهانه میگیرد، پاسخش با خودتان.