درد دل با امام رضا
اگر گریان به دیوار حرم تکیه نمی دادم
کدامین کوه طاقت داشت این حال پریشان را ….
بسیجی واقعی باش
بسیجی واقعی کیست؟
یه بسیجی واقعی هیچ وقت از کسی کینه ای به دل نمی گیرد حتی از کسی که بهش بدی کرده باشد.
قرار عاشقی بگذاریم که هر سحر برای افرادی که از دست اون ها دلخور هستیم دعا کنیم. اسلام بر پایه محبت بنا شده است.
بسیجی واقعی همیشه خودش رو مقصر می دونه تا مخاطبش خجالت زده نباشه.
بسیجی واقعی اگه خطایی هم نکرده سریع عذر خواهی می کنه تا مخاطبش نرمش قهرمانانه اون رو درک کنه و کوتاه بیاد.
شاید دغدغه شما هم باشه!
همیشه شنیدیم ، روزه می گیریم تا حال گرسنه ها و تشنگان رو درک کنیم ، یک سوال ماه رمضان امسال خیلی ذهن منو درگیر کرده ، چطوری حال گرسنگان و تشنگان رو درک کنیم ؟! ما گرسنگی و تشنگی رو تحمل میکنیم اول بخاطر عشق به معبود و اجرای فرامینش و دوم تحمل می کنیم چون می دونیم همینکه اذون مغرب رو گفتن ، انواع نعمت از خوردنی و آشامیدنی در اختیارمون هست و دلی از عزا در میاریم ، تازه اگرم نباشه قبل افطار برای تهیه ش تلاش می کنیم تا لحظه افطار به خواستمون برسیم ! اما حرف اینجاست حال من کجا و اون گرسنه کجا ! من هوس میکنم دم افطار شربت زعفران با یخ فراوون و تخم شربتی بخورم و یک کتلت و نون داغ و دورو خاشخاشی !! اون گرسنه اگرم بخواد نمیشه !! پس من حالشو درک نکردم ! اون سر سفره مختصر خودش نشسته و شاید یک مقدار نون و پنیر داشته باشه و من سفره رنگارنگ که اگه مثلا خرماش یک روز نباشه حس میکنم روزه اون روز یه جور عجیب و غریبی بوده !!
پس حالشو نفهمیدم ، من می دونم این گرسنگی به سیری و اون عطش به سیرابی خواهد رسید .
فکر مردم چه باید کرد ، تا اینکه به یک گروه جوونای حسابی رسیدم اونا که دغدغشون حال محرومان بود ، میگفتن فقط ماهانه صد تومان دقت بفرمایید صدتومان نه صدهزار تومانی ، کنار میگذارند برای تهیه ارزاق خانواده های نیازمند در ماه مبارک رمضان ، بعد چند روز قبل ماه مبارک بسته های ارزاقشون همراه با لیست خانواده ها آماده ست ، بسته ها شامل : برنج ، روغن ، بنشن ، چای ، شکر ، قند ، خرما ، تن ماهی ، ماکارونی ، رب و …
.
منم مثل شما با خودم فکر کردم ، مگه میشه با صد تومان !! ولی باور کنید امکان داره ، نمی دونید همین مبلغ به ظاهر کم چه تعداد بسیاری را حمایت می کند ، چه برسد که این مبلغ و تعداد افراد خیر بیشتر شوند ، امروز یازدهمین روز از ماه مبارک رمضان است ، ماهی که کریم است و کمترین آموزه ای که ما در این ماه تعلیم می بینیم کرامت است ، هنوز دیر نشده ، وقت باقی است ، دو دهه دیگر و نیازمندان بسیار ، بیایید تحمل گرسنگی را برای همه شیرین نماییم ، درست است که اراده خداوند فوق اراده هاست ، ولی خداوند وسیله ساز است !! بیایید وسیله ساز باشیم ، کافیست نگاهی دقیق تر به اطراف خود داشته باشیم ، محله ، کوچه ، شهر ، روستا و کمی دورتر و کمی نزدیک تر !
از مسجد محل شروع کنید یک نفر معتمد ازشون تقاضا نمایید موضوع را مطرح و هزینه ها را جمع آوری نمایند ، از جوونترها برای تهیه و خرید لیست اقلام ضروری و بسته بندی و توزیع آنها .
اینطوری دلت گرم میشه حال گرسنگان و تشنگان رو درک کردی ، امتحان کن جواب میده .
رمضان کریم ، من نباشم؟!
امشب هفتمین شب از ماه مبارک رمضان ، در حال تموم شدنه ، سه روز دیگه یک دهه از ماه رمضون امسال هم سپری میشه !!!
امشب و دقیقا در همین لحظه یک تصمیم بزرگ گرفتم ، البته استارت این تصمیم با خووندن مطلب بسیار زیبای یکی از وبلاگ ها در من شکل گرفت ، در مورد وقتی که دور باشه از همه عزیزان ، من نوعی رو روی دستشون بلند می کنند !
لحظاتی کوتاه فقط تصور اون لحظه رو داشتم و تصمیم گرفتم بگذرم ، ببخشم و به قول دکتر احمد حلت رها کنم ، چرا حالا که رمضان کریمه من نباشم !!
امیدوارم موفق بشم . به امید خدای خوبم ، می خوام رذایل اخلاقی رو در وجود خودم رفع کنم ، انشاالله .
پله پله و از همین امشب شروع می کنم .
خدایا
بیا پشت آن پنجره که وا میشود رو به سوی دلم
بیا پرده ها را کناری بزن که نورت بتابد به روی دلم
آشتی با امام عصر
همیشه برام سوال بود ، این نوع ارتباط پیچیده خواهران طلبه مدرسه با شهدا ، خصوصا خواهران مستقر در خوابگاه که خودشون رو بچه های بالا خطاب می کنند !!!
هر موقع خسته بودن ، خوشحال بودن ، ناراحت بودن ، دلگیر یا غصه دار ، میلاد بود ، شهادت بود ، وفات بزرگان ، فرجه امتحانات ، برای مباحثه ، مطالعه و حتی اوقات فراغت ، بچه های بالا می رفتن بالا !!! محضر شهدای گمنام ، نمی فهمیدمشون ، یعنی در واقع حسی نداشتم ، نمی گم خدایی ناکرده به مقام شامخ و والای شهدا جسارت داشتم یا در نظرم کم اهمیت بود ، به هیچ وجه !! فقط انس زیبای این بچه های خالص و پاک رو درک نمی کردم ، تا اینکه ……
قصه غصه
مي دونم بد موقعي براي قصه شنيدنه، ولي من مي خوام براتون يه قصه بگم !
….
وقت زيادي ازتون نمي گيرم :
يكي بود يكي نبود، يه شهري بود خوش قد و بالا، آدمايي داشت محكم و قرص، ایام ایام جشن بود. جشن غیرت، همه تو اوج شادی بودن که یهو یه غول به این شهر حمله کرد. اون غول ، غولِ گشنه ای بود که می خواست کلی ازین شهر و ببلعه. همه نگران شدن. حرف افتاد با این غول چیکار کنیم؟ ما خمار جشنیم، بهتره سخت نگیریم؛
اما پیر مراد جمع گفت: باید تازه نفسا برن به جنگ.
قرعه بنام جوونا افتاد. جوونایی که دوره کرکریشون بود رفتن به جنگ غول. غول غول عجیبی بود. یه پاشو می زدی دو تا پا اضافه می کرد. دستاشو قطع مي كردي چند تا سر اضافه می شد. بالاخره دست و پای آقا غوله رو قطع کردن و خسته و زخمی برگشتن به شهرشون که دیدن پیرشون سفر کرده.
يكي از پير جووناي زخم چشيده جاشو گرفت. اما یه اتفاق افتاده بــــود!
فال امشب
سلام دوستان عزیزم ، شبتون آروم و آسمون رویاهاتون پر ستاره
تا حالا برات پیش اومده دلت هوایی بشه یهو ؟!
در اون لحظه چه کاری انجام می دی ؟
من امشب یک کار نو انجام دادم ، امیدوارم خوشتون بیاد ، فقط دوست من اگه دلت لرزید من رو از دعای خیرتون فراموش نفرمایید ، این شما و این حال دلتون و روزی امشب ، بفرمایید :
زبور آل محمد (صلی الله علیه و آله و السلم ) ، دعای پنجاه ، در باب ترس از خدا
التماس دعا
تو سیبی یا گوجه سبز ؟!!
یخچال خانه ی ما را که باز کنی اگر خالی از هرچیزی هم که باشد محال ممکن است که سیب در آن پیدا نکنی! انگار محکوممان کردند به سیب خوردن! یا رسم است هرروز سیب بخوریم!
هرچند تنها مادرم پایبند این رسم عجیب است چون اعتقاد دارد سیب برای پوست مفید است . البته کاربرد دیگر سیب هم در خانه مان اینست که یک نفر عطسه کند و مادرم شروع کند هرروز یک سیب آب پز به خوردش بدهد تا یکوقت سرما نخورد.
امروز هم کیسه ی دو کیلویی سیب روی کابینت مثل پتک روی سرم فرود آمد و شکایت کردم: “ای بابا.. بازم سیب خریدی که مامان. اینهمه میوه ی خوب!"
ای شب ...
ای شب به پاس صحبت دیرین خدای را
با او بگو حکایت شب زنده داریم
با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق
شاید وفا کند بشتابد به یاریم
با آب طلا نام حسین قاب کنید
با نام حسین یادی از آب کنید
خواهید که سربلند و جاوید شوید
تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید
همه گویند چاره صبر است
هر شهیدی ، در سینه اش
زنی را به میدان جنگ می برد
آمار شهدای جنگ همیشه غلط بوده است !!
هر گلوله دو نفر را از پا در می آورد
سلام بر خواهران صبور
همه دانند که سودا زده دل شده را ، چاره صبر است
ولیکن چه کند
قادر نیست …..