نظر سنجی
دوستان عزیز
چه کنیم تا پاسدار حقیقی خون شهیدانمان باشیم؟
پاسخ ها و نظرات خود را در قسمت نظرات ارائه دهید تا در این امر مشارکت همگانی داشته باشیم
مشتاقانه منتظر پیشنهادات و نظرات شما خواهیم بود
ابوفاضل
شنبه ای دیگر از راه رسید اما متفاوت از هفته های قبل! این شنبه بوی وفا می دهد…
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین (ع) اکشف کروبنا……
یاران صمیمی بیایید با عموی باوفای فرزندان سرورمان آقا امام حسین (ع) تجدید پیمان نماییم در
روزی که متعلق به ایشان است تا
ایشان دستمان را بگیرند تا
زنده کنیم یاد شهیدانمان را و ادامه دهیم راهشان را…..
از امروز هر روز با پیامی جدید منتظرمان باشید با نظراتتان یاریمان رسانید
جنگ واقعی
زمان خودسازی و زمان آزمایش و امتحان واقعی در آن جنگ است.
مکه برای تو فکه برای من
بابسم الرب الشهدا دفتر دل وامی کنم شبیه اروند میشم وبازم بهونه می گیرم
اری بازهم بهانه قدم گاه هایی رامی گیرم که خاک از قدم گذاشتن این چنین فرشتگانی به خودافتخار کرده اری زمین چه قدر می تواند خوش اقبال باشد که قدم گاه کسانی باشد که مدتی منت برسرش گذاشت وپا روی ان گذاشت انهایی که بوی بهشتشان از فرسنگ ها دورتر پیدا بود اری همان ها که وقتی سخن از یار می شد سرمست وعاشق به سوی کربلای ایران رهسپار می شدند کربلایی که حماسه ای دگر آفرید ونشان داد که فرزندان حیدرکرار دوباره درمیدان نبرد حق علیه باطل ایستاده اند مثل انها یی نیستند که فرار رابه ایستادن ترجیح داده اند انها مردانی از سوی عرش هستند که فقط برای این امده اند که بگویند می شود فرشتگان هم پا برروی زمین بگذارند انها امده بودند که بگویند ما درهنگام پرواز مان نیاز به هیچ چیز نداریم ما برای پرواز نیاز به دوبال داریم بالی از جنس نور ,نوری که از جانب بهشت می اید وقتی پا درمناطق عملیاتی جنوب می گذاری می بینی که چرا می گویم بهشت .
انجا بهشت گمشده ای است که میوه های ان به ثمررسیدند میوه هایی از جنس شهید مصطفی احمدی روشن وشهید رضایی نژاد وایندگانی که سرمایه های این کشور وملت هستند کم نیستند کسانی که ثمره این خون ها هستند بوده اند اما اکنون دربین ما نیستند ولی باجستجویی درخانه دلمان می بینیم به جد می بینیم که انها دردل ما هستند کسانی همه ی آرزویشان باز شدن معبری سوی کربلا بود انهایی که مردانگی وغیرت وناموس را از قمر بنی هاشم عباس پسر حیدر کرار یادگرفته بودند انها مردان کمی نیستند انها درس پس داده مکتب عشق اند .
درسراپرده خوزستان که می روی از هرکس که بپرسی فکه می گویند نمی دانیم کجاست می گویند ما دراینجا مکه داریم ایا به دنبال مکه می گردی به دنبال این حرف رفتم از همه پرسیدم مکه کجاست؟
همه باهم می گویند مکه ما خونین است جای قدم گاه مردانی است که تو وارث دار انها هستی انهایی که قلم خود رابرزمین گذاشتند وتو همکنون قلم انها رابلند کرده ای اری مکه ما جایی است که سید شهیدان اهل قلم درانجا بال وپر گشود سعی کردیم تا جلوی پروازش رابگیریم نمی شد انگار وقت ان رسیده بود که بیرق قلم را از دستانش پایین بیاورد وبه شما بسپارد حال عجیبی داشتم می خواستم هرچه سریعتر به معراج گاه مردی برسم که قلمش برنده تر از سلاحش بود مردی که ساختار زندگی اش یک چیز بود ای شهدا شرمنده ایم شرمنده ایم که نتوانستم به سوی شما بال وپر بزنم حال به سوی شما می ایم این مرد را باید از روایت های شیرینش شناخت از ان فیلم ها یی که انگار بهشت از عرش به فرش امده واماده شده است تا او ان رابه روایت بکشد خاک رملی فکه کم کم باتابیدن مستقیم افتاب درگرم شدن بود نمی دانم که چه احساسی بود که گرمای خاک فکه برای پاهایم همچون نسیمی بود انگار ان رادرنهری از بهشت گذاشته اند واب رویش غلطت می خورد باخود فکرکردم گفتم این جا به واقع بهشت است این خاک مرا به سمتی می کشد که چند قدمی با سید فاصله ای نداشت اری انجا معراج گاهی بود که آوینی قصد به تصویر کشیدن ان راداشت اری ان مسیر گردی که پیرامونم رافراگرفته بود اری مرا به یاد مکه می اندازد اری مردم دارند دراین مکان طواف می کنند ونماز عشق به جا می اورند وکوله باری سبک می کنند خدا کند که بتوانیم میراث دار خوبی برای قلم وراه سید شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی باشیم.
نویسنده: امیدرنجبرعمرانی
اسلام
ماشا آلالیکینا،
مانکن، هنرپیشه و خواننده مشهور روسی اینک حجاب اسلامی دربردارد و می گوید
از جلوه های کاذب سابق متنفر است و اکنون احساس خوشبختی می کند.
او در مورد علت مسلمانی خود می گوید: من 2 سال بعد از مسلمان شدن همسرم اسلام را پذیرفتم، سوره حمد و نماز خواندن را از طریق سایت یاد گرفتم،
ولی در ابتدا به آن عمل نکردم (و از این بابت تاسف می خورم) تا اینکه یک روز به من خبر رسید یکی از صمیمی ترین دوستانم در بیمارستان شهری دیگر به کما رفته است، نمی دانستم چه کار کنم، از دست من کاری برنمی آمد، اما باید کاری می کردم، ناخودآگاه شروع به نماز خواندن و دعا کردن کردم و برای اولین بار از خداوند کمک خواستم.
تا اینکه روز بعد دوستم که از کما بیرون آمده بود با من تماس گرفت و گفت: ازت ممنونم، من تو را در حالت کما دیدم، خیلی به من کمک کردی.
در آن لحظه بسیار گریستم زیرا این اولین باری بود که از خدا چیزی می خواستم. او همچنین معتقد است:
"اگر نمیتوانی درباره خدا فکر کنی، حداقل سعی کن خودت را فراموش کنی ” این همان اسلام است. اگر علاقه دارید کسی را به اسلام دعوت کنید فقط لازم است به او پیشنهاد کنید که بیندیشد و به ندای قلبش گوش دهد. او در پاسخ به این سوال که از اینکه مسلمان شدی، چه حسی داری؟ گفت:
احساس خوشبختی
. امروز من این فرصت را دارم که مقایسه کنم قبلاً چه بودم و حالا چه هستم. من اکنون با حیات واقعی آشنا شدهام، پس خوشبختم.
آن روز
*****آن روز
اولین روز ماه ذیقعده بود.
صدای مؤذن از سمت مسجدالنبی شنیده میشد. در خانه امام موسی كاظم علیهالسلام همه چشم به راه آمدن فرزندی بودند.
خدمتكاران، دور تا دور نجمه خاتون نشسته بودند و او را دلداری میدادند. ـ به زودی به دنیا میآید. ـ نگران نباشید! نجمه خاتون به دیوار تكیه داده بود و زیر لب ذكر می¬گفت.
امام کاظم علیهالسلام به همراه فرزندش امام رضا علیهالسلام به مسجدالنبی رفته بودند. لحظات به كندی میگذشت و نجمه خاتون از درد، دندانهایش را به هم فشار داد.
آسمان سیاه، ستاره را نورانیتر از پیش نشان میداد. امام موسی كاظم علیهالسلام به خانه برگشت و باز قرآن خواند. ساعتی از شب گذشته بود كه صدای نوزادی در خانه پیچید. همه با خوشحالی به هم تبریك گفتند. نوزاد را به برادرش نشان دادند. امامرضا علیهالسلام به چهره خواهرش نگاه كرد.
امام موسی كاظم علیهالسلام نوزاد را بغل گرفت و نام معصومه را برای او برگزید *******
خدا
تکیه اش بر دیوار و با تنهاییش سر می کرد، دلش خیلی گرفته بود و تنهایی امانش نمیداد. طاقتش تمام شد و شروع به بد گفتن از خدا کرد، آنقدر گله کرد و بد گفت که خستگی وجودش را فرا گرفت انگار باید در تنهایی خود می سوخت و می ساخت. سر بر زانوهایش گذاشت و دل به تنهاییش سپرد. احساس اینکه هیچکس دردش را نمی فهمد سخت آزارش می داد و در ذهنش حرفهایش را مرور می کرد در میان این افکار، ناگهان! گرمی دستانی را بر شانه هایش حس کرد که با لطافت و مهربانی صدایش می زد: ای عزیزترینم از چه دردمندی؟ و از چه دلت گرفته ؟! مهربانم بگو، هر آنچه را که بر دلت سنگینی می کند بگو.. صدایش خیلی آشنا بود گویی که بارها این صدا را شنیده است، نگاهش را به نگاهش گره زد، باورش نمی شد، انگار تمام عمر در کنارش بود و تمام عمر، او بود که دردهایش را تسکین میداد.. بغض امانش را بریده بود، دگر طاقت نیاورد، سر بر شانه هایش انداخت و تا می توانست گریه کرد و در آغوش گرمش آرام گرفت. گذشت… انگار زندگی جدیدی را آغاز کرده و دوباره امید و نشاط در زندگیش جاری شده. زندگی را آغاز کرد و فراموش کرد آنکه را که همیشه فراموش می کرد. و خدا در حالی که خیسی اشکها را بر شانه هایش حس می کرد همچنان به او لبخند میزد.
جمال محمد
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدار هر كسى به قيامت لیله اسرى،
شب وصال محمد آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى آمده مجموع،
در ظلال محمد عرصه گيتى مجال همت او نيست روز قيامت نگر،
مجال محمد و آن همه پيرايه بسته جنت فردوس بو كه قبولش كند،
بلال محمد همچو زمين خواهد
آسمان كه بيفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمين حشر نتابد پيش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا، تا به خواب ديد جمالش خواب نمىگيرد از خيال محمد
«سعدى» اگر عاشقى كنى و جوانى عشق محمد بس است و آل محمد
شهادت امام زین العابدین (ع)، پاسدار قیام خونین کربلا بر عموم شیعیان تسلیت باد.
خدایا!
دلی که مسیر عمر را در کویر هجران تو طی کرده چسان به غیر سبزه زار لقاء تو راضی شود؟ چشمی که جز به افق انتظار تو دوخته نشده ودور دستها را در پی سایه محو دیدار تو کاویده چگونه جز وصل تو را بپذیرد؟ وپایی که در هر قدم توان از تو گرفته وبا سنگ وخاروخاشاک به شوق تو در آویخته به چه امید در دیار غیر ،رحل اقامت افکند ؟ امام سجاد (ع) __________________
مائیم و هوای یار مه رو شب
روز چون ماهی تشنه اندر این جو شب و روز زین روز شبان کجا برد بو شب و روز خود در شب وصل عاشقان کو شب و روز
پاسدار نهضت کربلا امام زین العابدین (ع)
در سال 37 هجری تولد یافت پدر بزرگوارش امام حسین (ع) وجد بزرگوارش امام علی (ع) است که امام زین العابدین (ع) تنها دوسال از آخر عمر امام علی (ع) را درک کردند . چهره امام چهارم (ع) چون دوران آن حضرت پراضصراب ترین وخفقانی ترین عصر خون ،
وارعاب بنی امیه است وجنایات ننگین وسیاه آنان ،صفحات تاریخ سیاه عصر خلافت اموی را سیاهتر وننگین تر از همیشه کرده است،نشان دادن چهره راستین چهارمین پیشوای شیعه امام زین العابدین (ع) دشوارتر و پیچیده تر است . امام چهارم (ع) در این دوره اختناق وخفقان که در آن زمامداران خود کامه وعیاش وخونریز اموی همه قوانین مقدسات اسلامی را به بازی گرفته ؛ وتمام حقوق انسانی واخلاقی را زیر پا گذاشته بودند وبرای کسی وچیزی ، ارزش واحترام قائل نبودند ، می زیست
وبا زمامداران روبرو بود که روی چنگیز وهلاکو و… را سفید کرده بودند !
امام زین العابدین (ع) هم عصر با یزید ، عبدالله بن زبیر ، مروان ، عبدالملک و ولید بن عبدالملک خلفای ستمگر دیگر اموی بود .
بیماری امام ایشان وارث رنج واندوه ومصیبتی جانکاه و نیز وارث انقلاب خونین وبسیار عمیق کربلا بودند ، که در آن روز (عاشورا) در کربلا به طرز معجزه آمیزی مریض بودند .شکی نیست که بیماری امام (ع) موقت ومصلحتی از طرف خداوند بود .
خداوند می خواست از طریق عوامل طبیعی وعادی ، حجت خود را حفظ کند زیرا می دانیم که همین بیماری کوتاه باعث شد که امام در کشتار بیرحمانه سربازان یزید ، سالم بماند . اضافه بر این وقتی که لشکر طبق خوی بیابان گردی ووحشیگری برای غارت به جادرها؛ حمله بردند ،
با بدن نبمه جان زین العابدین (ع) مواجه شدند که بر بستر افتاده است ، عده ای آماده کشتن وی شدند ولی برخی گفتند او خود می میرد ،
چرا ما دست بخونش بیالائیم . این بیماری موقت بود وآثارش تا کوفه و شام در جسم آن حضرت باقی بود ولی امام علی رغم همه این مشکلات وناراحتی های جسمی وروحی ، قلبی آرام ودلی قوی وشجاع و روحی با شهامت داشت .
این همه یوسف
این همه یوسف
پس از فروپاشي رژیم بعثي عراق و اطمینان از نبود اسیر ایراني در آن کشور، در آذرماه 1382، مصوّبه اي در بنیاد شهید انقلاب اسلامي تصویب شد که بر اساس آن، باقي مانده مفقودان دفاع مقدس،
شهید اعلام گردید و نام آنان با عنوان شهداي جاویدالاثر ثبت شد.
ستاد تفحص شهداي کشور هم تعداد شهداي مفقود را هفت هزار شهید عنوان مي کند که هنوز با وجود جستجوهاي فراوان، نشاني از آنان یافت نشده است.
معلوم نیست کدامین خاک میزبان جسم پاکشان گشته و آنان از کدام شکاف و خاکریز و کانال، به لقاي خداوند رسیدند و بر سر خوان نعمتش روزي مي خورند.آن ها جاویدند و عطر پیراهن شان هیچ گاه از کنعان سرزمین مان خارج نخواهد شد.
دشت هاي جنوب، همواره مهمان لاله هاي سرخي است که از سرخي خون شان جان گرفته اند. لاله هاي سرخ، نماد دست خونین شهیدان هستند
که ما را به بیعت فرا مي خوانند و ما را سوگند مي دهند تا راه شان را بپوییم و از ثمره خون شان پاسداري کنیم.
مفقودالاثر،
ماییم شبی گهواره بیست ساله ات ترک خورد و من ناگهان کنعان شدم. هیچ وقت با نامِ قدیمی ات بازنگشتی. هر روز تشییع شدی و بازگشتِ تو، شعوری بود که فوج فوج مردمانی را به خاک سپاری.
هر روز تشییع شدی؛ با نامِ شهید، فرزندِ روح اللّه و به مرگ هایِ تلخِ ما لبخند زدی. پرنده مفقود!
چگونه نشانه ای از تو نداریم؟! مفقودالاثر که می گویند همان از بند گسیخته نیست که پرواز می آموزد؟!
باورم نمی شود این تابوت که می آید، این صدفِ خونین دل،
چراغِ نقره ای مرا در آغوش نگرفته باشد.
چه نام هایِ بلندی که در میان نام هایِ ماندگارتان گمنام نیستند! چگونه نشانه ای از شما نداریم؟! مفقودالاثر ماییم که هیچ نشانه ای از خود، همانندِ خونِ شما بر سنگِ ذهنِ تاریخ جا نگذاشته ایم.