برگزاری دعای توسل در صحن مدرسه
هم اکنون صحن مدرسه
دعای توسل با حضور طلبه ها و اساتید بزرگوار
فقط به او اعتماد کن
پشت تمام آرزوهای تو «خدا» ایستاده است
کافیست به «حکمت»ش ایمان داشته باشی
تا «قسمت»ت سر راه تو قرار بگیرد
او را بخوانید تا شما را اجابت کند …
به قلم : علی قاضی نظام
عکس از امیر علی ق
روز دوم محرم سال 61 هجری قمری
كاروان امام پس از حركت و طي مسيري كوتاه به منطقهاي رملي كه با نخلستان و تپه ماهوري احاطه شده بود رسيد. وقتي به آن جا رسيدند، حضرت فرمود: نام اين زمين چيست؟ عرض شد: كربلا.حضرت فرمود: پروردگارا! از اندوه و بلا به تو پناه ميبرم. سپس حضرت فرمود:
توقف كنيد و رحل اقامت بيفكنيد. به خدا اين جا محل خوابيدن شتران ما و جاي ريخته شدن خون ما و قتلگاه و مدفن ماست و به خدا در اين جا حريم حرمت ما شكسته ميشود و جدم همين را به من خبر داده است…
سپس اصحاب امام پياده شدند و حر و لشكرش هم در ناحيه ديگري مقابل امام پياده شدند. حضرت در گوشهاي نشست و به اصلاح شمشير خود پرداخت در حالي كه اين شعار را ميخواند:
اي روزگار! چه بسيار صبح و شام كه صاحب و طالب حق كشته گشته و روزگار بدل نميپذيرد و امور به خداي بزرگ بازميگردد و هر موجود زندهاي اين راه را كه من رفتم خواهد رفت.
زنان حرم ناله سردادند… ام كلثوم صدا ميزد اي واي يا محمد، اي واي يا علي، اي وام مادرم، اي واي يا فاطمه، اي واي يا حسن، اي واي يا حسين، اي واي از بيچارگي بعد از تو يا اباعبدالله!
هنگامي كه قافله كربلا به منزل رسيد و لشكر حر جلوي امام حسين (ع) و اصحابش را گرفت و خبر ميرسيد كه از كوفه لشكر آماده آمدن به كربلاست، جريان واضح گشت و معلوم شد كه حسين (ع) و ياران همراهش كشته ميشوند. ابيعبدالله يارانش را جمع كرد و خطبهاي خواند و پس از حمدوثناي الهي فرمود: اما بعد اي اصحاب من، ميبينيد كه چه پيش آمده است. يعني صحبت از كشته شدن است.
خيلي مختصر ميفرمايد: از عمر ما به همين اندازه باقي مانده است.
از آن جمله فرمايشات امام حسين (ع) است كه ميفرمايد:
آيا نميبينيد كه كار به جايي رسيده كه حق پايمال شده و به آن عمل نميشود و باطل رواج يافته است و به معروف عمل نميشود و از منكر نهي نمي گردد جا دارد كه مومن آرزوي مرگ كند اما من مرگ را جز سعادت نميبينم و زندگي با اين ظالمها جز ذلت نيست.
مقصود آن حضرت را اصحاب فهميدند و اعلام جان نثاري كردند. خورشيد خود را به معركه رسانده و گرماي طاقتفرسايش امان همه را ربوده بود و تشنگي بر هر دو سپاه غلبه كرده بود امام (ع) دستور داد كه به همه سپاه حر و اسبهاي آنان آب بدهند و آنان را سيراب كنند و امام (ع) و ياران هم آب نوشيدند.
همچنين در اين روز امام حسين (ع) اولين خطبه خود براي سپاه حر را خواندند. آفتاب به وسط آسمان رسيده بود هنگام نماز ظهر بود. امام به حجاج بن مسروق جعفر امر كرد اذان بگويد: سپس امام (ع) با عبا، ردا و نعلين بعد از حمد و سپاس خداوند چنين فرمود:
اي مردم، من از خداي شما و شما پوزش ميطلبم من پيش شما نيامدم مگر وقتیکه نامههایتان رسيد قبل از اينكه من شما را بيابم، نامههاي شما به من رسيد كه ما را امامي نيست، شايد خداوند ما را بر هدايت مجتمع كند اگر بر همان گفتار هستيد، من بهسوی شما آمدم اگر شما به عهدها و پیمانهای خود، آنگونه كه من اطمينان يابم، به من قول ميدهيد به سرزمين شما وارد ميشوم.
آنها ساكت بودند به مؤذن گفته شد اذان را بگويد امام (ع) به حر گفت تو با يارانت نماز بگزار، حر گفت: نه شما بخوان ما نيز به همراه تو نماز ميخوانيم سپس امام با آنها نماز خواند.
منزل قصر بنى مقاتل - اول محرم سال 61 ه . ق
امام عليهالسلام روز چهارشنبه اول ماه محرمالحرام سال شصتویک هجرى بر اين منزل وارد شدند.
عمرو بن مشرقى گفت: با پسرعمویم بر امام حسين عليهالسلام وارد شدم و آن حضرت در «قصر بنى مقاتل» بود و بر او سلام كرديم، امام پرسيد: آيا به يارى من مى آيى؟!
من گفتم: مردى هستم كه عائله زيادى دارم و مال بسيارى از مردم نزد من است و نمیدانم كار به كجا مى انجامد و خوش ندارم امانت مردم از بين برود؛ و پسرعمویم نيز همانند من پاسخ داد.
امام عليهالسلام فرمود: پس از اینجا برويد كه هر كس فرياد ما را بشنود و يا ما را ببيند و لبيك نگويد و به فرياد برنخيزد، بر خداوند است كه او را به بينى در آتش اندازد.
عقبة بن سمعان مى گويد: در اواخر شب، امام حسين عليهالسلام دستور داد از «قصر بنى مقاتل» آب برداشته و كوچ كنيم، چون حركت كرديم و ساعتى ركاب زديم امام عليهالسلام همانگونه كه سوار بود مختصرى به خواب رفت، سپس بيدار شد درحالی که مى فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون و الحمدالله ربالعالمین» و دو يا سه مرتبه اين جمله را تكرار كرد.
على بن الحسين عليهالسلام روى به پدر نمود و گفت: اى پدر! جانم به فداي تو باد، خدا را حمد كرديم و آیه استرجاع خواندى، علت چيست؟
امام (ع)فرمود: پسرم! در اثنای راه مختصرى بخواب رفتم شخصى را ديدم كه سوار بر اسب بود و گفت: اين قوم سير مى كنند و اجل هم به سوی آنان درحرکت است، دانستم كه خبر مرگ ماست كه به ما دادهشده است.
امام عليهالسلام فرمود: سوگند به آنکسی كه بازگشت بندگان بهسوی اوست ما برحقیم. على بن الحسين عليهالسلام گفت: پس ما را باكى از مرگ نيست كه بميريم و بر حق باشيم.
امام عليهالسلام فرمود: خداوند تو را جزاى خير دهد آنگونه كه پدرى را به فرزندش جزاى خير دهد.
چون سپيده صبح دميد، امام پياده شد و نماز صبح گزارد و با شتاب سوار شد و با ياران خود حركت كردند؛ حر مى خواست آن حضرت را به سمت كوفه حركت دهد ولى امام بهشدت امتناع مى كرد تا چاشتگاه كه به «نینوا» رسيدند، ناگاه سوارى از دور پديدار شد كه مسلح بود و از كوفه مى آمد، همه ايستادند و او را تماشا مى كردند، همینکه رسيد به حر و همراهانش سلام كرد بیآنکه به امام حسين و اصحابش سلام كند، و بعد مكتوبى را به دست حر داد كه از عبيدالله بن زياد بود به اين مضمون:
چون نامه من به تو رسيد و فرستاده من نزد تو آيد، حسين را نگاهدار و كار را بر او تنگ گير، و او را فرود مياور مگر در بيابان بى سنگر و بدون آب! و من به قاصد گفته ام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بياورد، والسلام.
حر خدمت امام آمد و نامه را براى آن حضرت قرائت كرد، امام به او فرمود: بگذار در «نینوا» و يا «غاضريات» و يا «شفيه» فرود آييم.
حر گفت: ممكن نيست زيرا عبيدالله اين آورنده نامه را بر من جاسوس گمارده است!
زهير گفت: به خدا سوگند چنان مى بينم كه پس از این كار سختتر گردد، اى پسر رسول خدا! قتال با اين گروه در اين ساعت براى ما آسانتر است از جنگ با آنها كه بعد از این مى آيند، به جان خودم قسم كه بعد از ايشان كسانى آيند كه ما طاقت مبارزه، با آنها را نداريم.
امام عليهالسلام فرمود: من ابتدا به جنگ با اين جماعت نمیکنم.
پس آن حضرت به حر التفات كرد و فرمود: كمى جلوتر برويم! پس مقدارى از مسافت را امام عليهالسلام با حر و همراهانش پيمودند تا به زمين «كربلا» رسيدند.
راه سعادت چیست ؟
بارها با خودم فکر کرده ام که راه نجات و سعادت در چیست ؟ در دوری از مردم است یا با مردم بودن ؟
آیا می توان دوست خدا شد و در عین حال در متن زندگی بود ؟
چگونه می توان کارهای متضاد با هم انجام داد ؟ هم با مردم معاشرت کرد ، هم درس خواند ، هم کار کرد ، هم با دوستان خندید و گریه کرد ، هم تلخ و شیرین روزگار را چشید و …. اما در عین حال در نکتزها معراج داشت .
بارها از خودم سوال کرده ام : آیا راه رسیدن به مقام بندگی پایان یافته ؟ و …..
برای دریافت پاسخ به کتاب عارفانه زندگینامه و خاطرات شهید احمد علی نیری صفحه ۷۳ مراجعه فرمایید .
خطرناکترین اختراع بشر ؟
بعد از اسلحه خطرناکترین اختراع بشر
محبت بی جا بود !!!
چگونه بفهمیم بنده مقبول درگاه احدیت هستیم ؟
لیلی می دانست خدا چه می خواهد !!!
لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند
لیلی زنجیر نبود ، لیلی نمی خواست زنجیر باشد …
لیلی ماند …. و اما مجنون
شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلی نشست
صفحات: 1· 2
پاسخ شما چگونه خواهد بود ؟
سلام دوستان و یاوران گرامی
اگر در این ایام سوگواری سالار شهیدان ، نوجوانی از شما بپرسد ؛ چرا از اول محرم عزاداری می کنیم و مشکی می پوشیم ، الان که اتفاقی نیفتاده و امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به شهادت رسیده اند !! شما چه پاسخی به این نوجوان می دهید که توجیه شود و بپذیرد و در ضمن به شخصیت او بی احترامی نشود ؟
لطفا پاسخ خود را در نظرات درج فرمایید .
دلم یک شادی تکانی می خواهد !!!
یادش بخیر، به بهانه خانه تکانی همه دور هم جمع می شدیم…
یادش بخیر ، به بهانه خانه تکانی یک دل سیر میخندیدیم …
یادش بخیر ، به بهانه خانه تکانی دلهایمان نیز از کینه و کدورت پاک می شد …
این روزها عجیب دلتنگ شده ام …
برای آن فرشی که وسط حیاط خانه مادربزرگ پهن می کردیم و یک کاسه در دست می گرفتم و به بهانه شستن فرش دو زانو بر روی فرش خیس شده و پراز کف می نشستم و در جهت خواب فرش کاسه را هل می دادم…
و یادش بخیر آب بازی آخر فرش شستن با بچه ها و بزرگترها ….
حتی یادش بخیر فریاد های مادر … سرما می خوری بچه… من برات لباس نیاوردم!
وقتی ماشین قالی شویی از جلوی خانه مان رد می شود اصلا چقدر دلم می خواهد دوباره سرما بخورم! اما فرش ها را خودمان در کنار فامیل هایمان با یک دنیا شادی بشوریم… لااقل فرش های مادربزرگ را !
وقتی که دیگر بجای جمع شدن ها در کنار یکدیگر برای خانه تکانی خانه مادربزرگ سراغ کارگر می روند نمی دانم آن نگاه غمگین مادربزرگ را کدام کارگر می تواند بتکاند … آن دل خسته پدربزرگ را چه کسی می تواند گردگیری کند !
دلم تنگ شده است ، اندکی برای تمام مادربزرگ ها و پدربزرگ هایی که دیگر در کنار ما نیستند …
و بیشتر برای آن ها که هستند اما دلشان از غم دوری نالان است.
بگذار بهتر بگویم دلم یک شادی تکانی می خواهد
یادمان باشد که ،،،،،
درخانه ای که بزرگترها ، کوچک شوند…. کوچکترها هرگز بزرگ نمی شوند.
روز جهانی سالمند مبارک…
روز دوم همایش
صبح به پیشنهاد مفرد مذکر غایب رفتیم جمکران ، لحظاتی قبل طلوع آفتاب و در محضر یار صفایی دارد . نرجس خاتون خیلی موقعیت مکانی عالی دارد ، چرا که به مسجد جمکران بسیار نزدیک است .
لحظه ورود به اردوگاه این نوای دلنشین پخش می شد :
این گل را به رسم هدیه ، تقدیم نگاهت کردیم ، حاشا اینکه از راه تو ، حتی لحظه ای برگردیم ، یا زینب
صبحانه در این فضای معنوی با نون بربری و سنگر و بوی عشق و جبهه و یاران رنگ خدایی ، لحظاتی وصف ناشدنی می سازد . …..
جای همه آزرومندان سبز بود ………..
روز دوم صمیمیت ها بیشتر بود ، کارگاه پاسخگویی به شبهات را دوست داشتم ، واقعا ما طلبه ها به این روش تدریس ها نیازمندیم ، کار اصلی طلاب همین است رفع شبهات و جلوگیری از انتشار و بزرگ نمایی و حق نشان دادن آنها .
خانم کشتکاران روز قبل فرمودند یادآوری نماییم برای عکس دسته جمعی و من این یاد آوری را انجام دادم ، گرچه می دانم این عکس های دسته جمعی دوامشان نهایت آخر هفته برگزاری هستند ، سپس فراموش می شوند !!!
حضور در محضر حضرت آیت الله نوری همدانی سعادتی بزرگ بود ، که الحمدلله روزیمان شد ، دقایقی هرچند اندک در محضر علما ، روزی یک ساله را فراهم می آورد .
آخرین نهار دوستانه و خداحافظی بعضی بزرگواران و جلسه پرسش و پاسخ ، جای این جلسه اگر بعد از بیان تجارب بود خیلی عالی می شد .
دوستان شاکی بار هم حضور پر رنگ خود را داشتند !!!
موضوعی در علم روانشناسی وجود دارد که تفاوت سنی بیش از ده سال تفاوت نسل ایجاد می نماید و این خود علت اصلی متفاوت بودن علایق و گرایش هاست که متاسفانه برخی بزرگواران از آن غافل بوده و مصر بر کپی paste بودن و بی کیفیت بودن مطالب منتخب ها داشتند .
پ.ن: ناتانائیل آرزو می کنم عظمت در نگاه تو باشد نه در آن چیز که به آن می نگری . 1
و راه برگشت به اردوگاه و خاطره اول ……….
1. مائده های زمینی ، آندره ژید .