رویای صادقه یک دوست !
خواب دید با شوهرش تو صحن و سرای آقا علی ابن موسی الرضا (علیه السلام ) ست ، اینقدر خوابش براش ملموس بود که اصلا فکر نمی کرد خوابه ! به شوهرش گفت : خیلی عجیبه تا حالا اینقدر حرم و اینقد خلوت ندیده بودم !
جملش تموم نشده بود که چشمش افتاد به دوتا از دوستاش ، سادات و دخترِ مهربون !
یهو دخترِ مهربون شروع کرد به خووندن شعری در وصف امام رئوف !
می گه : شعر اصلا یادم نیست ولی می دونم اینقدر زیبا و تأثیر گذار بود که من فقط اشک می ریختم و شدت گریه من اونقدر زیاد شده بود که برگه شعر دخترِ مهربون خیس شد !
و بعد از خواب بیدار شد ……
به وقایع دور و برمون بیشتر توجه نماییم !
تا حالا به این عنوان در تقویم توجه کرده بودید؟؟
“حمله به ناو ایرانی”
امروز مطابق با زمان بندی پخش فیلمهای نوروزی ، تلویزیون فیلمی پخش می کرد تحت عنوان “پی 22″ ، اولین صحنه ای که دیدم ورود تعدادی نیروی نظامی از قایق به کشتی بود ، که جذابیتش بیشتر در اولین چهره بود ، “هادی ساعی” ورزشکار قهرمان افتخار افرین تکواندوی کشور در نقش نیروی نظامی ، قطعا حضور این ورزشکار در فیلم نشانه استفاده از این فنون رزمی در صحنه های متعدد خواهد بود و از اونجاییکه متولد فروردین عاشق هیجانه :) جذب این فیلم شدم .
امروز دوازدهم فروردین ماه ، روزی بسیار ارزشمند در تاریخ کشور عزیزم ایران اسلامی ، روزی که هر ساله باید بزرگ داشته شود ، روزی که بیادمان می اورد جمهوریت و اسلامیت دو رکن جدایی ناپذیر و مهم در استقلال ، ازادی ، عزت و امنیت کشور عزیزم ، مدیون هزاران شهیدی است که جان و زندگی گرانبهای خود را برای حفظ و تداوم ان فدا نمودند . باید بیاد داشته باشم چه فرزندانی بودند چون نوید زارعی که پدر خود را ندیدند و حتی پیکر مطهرایشان را نیز در آغوش نکشیدند تا سنگ مزاری برای درد و دلهای لحظات تنهایی خود داشته باشند . نباید فراموش کنم که تا ابد مدیون شهدا ، امام شهدا و فرزندانشان هستم ، نباید لحظه ای غفلت کنم و با غفلت خودم به پیکره این نظام مقدس و ارزشمند که حاصل جانبازی و فداکاری شهدا و خانواده های محترمشان است ، ضربه ای وارد کنم .
این فیلم امروز ، تلنگری بود برای من تا لحظه ای فراموش نکنم پایداری و استقامت تا پای جان را برای کشور عزیز و مقدسم ایران اسلامی . تا دشمنان بدانند حتی برای لحظه ای جرات نگاه چپ به ذره ای از خاک و آب کشور عزیزم را ندارند .
خوشمزه ترین سوپ شیر دنیا
بعضی لحظات زندگی خیلی عجیب گره می خورن به خاطرات شیرین در گذشته و اصلا نمیشه از هم جداشون کرد ! و تداعی اون لحظه و اینکه غیر قابل برگشته غم انگیزه و آدمو محزون می کنه !
عمو جونم امروز دچار این لحظات شده بودن و من رو هم دچارش کردن !!!!
خان عمو مهمون شهر و خونه کوچیک ما بودن ، شب قرار بود همگی خونه پدربزرگ عزیزم دورهم باشیم به بهانه صرف شام ، مادربزرگ مهربان من سالهاست در بین ما نیستند ، خونه پدربزرگم از این خونه قدیمیهای باصفاست ، که یک حیاط بزرگ وسط ساختمونه و دور تا دور حیاط اتاق های متعدد و تو در تو ، تو حیاط حوض هست و گوشه اون آب انبار (که البته هر دوتاشون خشک هستن) ، چهارتا باغچه تو چهار گوشه حیاط هستن که الان بی بر و بار هستن ولی قدیما کلی درخت درهم پیچیده شده ، داشت که وقتی غروبِ تابستون می شد ما بچه ها جرات اینو نداشتیم از کنار بزرگترا جُم بخوریم ، چون می ترسیدیم هر لحظه از لابلای درختای تاریک گوشه و اطراف حیاط موجود ساختگی و مخوفِ توصیفی مادرجون به نام “ننه حسن” بیاد بیرون و مارو بُخوره !!!!
با اینکه ما همه بچه ها می دونستیم ننه حسنی وجود نداره ولی مادرجون چنان روایتگری بود که ما اونو (ننه حسن) را باور کرده بودیم .
حالا من و عمو جانم در این حیاط خالی از درخت و سکنه ، در یک ظهر دل انگیز بهاری ، لب حوض آبی رنگ پریده و خالی از آب نشسته بودیم و با مرور خاطرات ، چای خوش عطر و خوش رنگی را نوشیدیم و بعد اون به یاد مادربزرگ مهربانم که جای خالیش همیشه احساس می شه ، به کمک عمو جانم که سرآشپز زبردست و ماهری هستند سوپ شیر پختیم و شب به یادشان بین اقوام تقسیم کردیم ، البته ناگفته نماند که وظیفه خطیر من در پختن این سوپ تنها پوست و ریز نمودن ، پیازها بود که در کنار مرور خاطرات اشک مرا دو چندان کرد !!
و جاتون خالی این سوپ شیر خوشمزه ترین سوپ شیر دنیا شد برای من ، سوپی با طعم زیبای خاطرات خانه مادربزرگ …
دیتا سنتز عزیز زودتر خوب شو !
دیتا سنتر جان برای افزایش سرعتت و خوب شدنت دعا می کنیم :)
دستم خسته شد بس که صفحه رو رفرش کردم و از متن قبلیم کپی گرفتم تا پاک نشه !!!
برای ایجاد هر مطلب حداقل سه بار تلاش کردم !!!
ولی خب می دونم که ؛
نابرده رنج گنج پنج شش هفت :)
و
بسیار پست باید تا پخته شود وبلاگ :)
با الهام از سرودهای هم خوانی دبیرستان ها :
دوستت دارم دیتا سنترم
دوستت دارم پرطرفدارم
دوستت دارم یار همراهم ( منظور از همراه کوثر بلاگ است! :) )
معادل سازی شده با این شعر:
دوستت دارم مهد دین من
دوستت دارم سرزمین من
دوستت دارم بهترین من
سبز ، سبزم ریشه دارم
یادش بخیر ، یه زمانایی یه سریال بود به اسم خانه سبز ، یه خونه سبز ، با یه دنیا آرامش ، یه دنیا مهربونی و صفا و عشق و محبت .
تمام واحدهای خونه با هم ارتباط فامیلی داشتن و عاشق هم ، خیلی وقتا شام ، نهار یا صبحونه مهمون سفره های هم بودن .
کار با این ندارم که الان رنگ سبز چی و مال کیاست ، اصلا نمیخوام سیاسی بنویسم و تکدر خاطر ایجاد کنم ، دوست دارم با همون دیدگاه خونه سبزی بهش نگاه کنم ، رنگ آرامش و صفا ، عشق و محبت .
یک جمله معروف داشت خسرو شکیبایی ( رضا صباحی سریال ) که می گفت :
چه معنی داره تو این خونه کسی با کسی قهر باشه ؟!!
فرید خانه سبز (رامبد جوان) ، جوون هیجده ساله ای که در عین سادگی عاشق لیلی بود و یک قفس تنهایی داشت ، هر وقت دلش می گرفت ، می رفت اونجا و با خودش خلوت می کرد تا بقیه رو ناراحت نکنه !!! و تا وقتی سنگاشو با خودش وانمیکندن !!!! بر نمیگشت تو جمع بقیه!
بعضی وقتا آدم دلش صمیمیت ساده سبز می خواد تا فارغ از همه دغدغه ها ، حوادث ، اتفاقات ، حرف و حدیثا و تشویشها ، تو یک گوشه دنج اون خونه بشینه و یک چای خوشرنگ ، خوش عطر ، تازه دم و کنار اعضای باصفای اون خونه ، در کمال آرامش خاطر نوش جان کنه و به هیچ چیز جز صمیمیت و عشق فکر نکنه …..
سعدی علیه الرحمه می فرماید :
گر توانی که بجویی دلم ، امروز بجوی
ورنه بسیار بجویی و نیابی بازم ….
پ.ن: جای نظرات سازنده دوست عزیزم صهبا خیلی خالیه .
چرا گل ها خار دارند ؟!
جواب شازده کوچولو :
- گل ها ضعیفند ، بی شیله پیله اند ، سعی می کنند یک جوری ته دل خودشان را قرص کنند . این است که خیال می کنند با آن خارها چیزِ ترسناکِ وحشت آوری می شوند …..
اخترکی را سراغ دارم که یک آقا سرخ رویه توش زندگی می کند . او هیچ وقت یک گل را بو نکرده ، هیچ وقت یک ستاره را تماشا نکرده ، هیچ وقت کسی را دوست نداشته ، هیچ وقت جز جمع زدن عددها کاری نکرده ، صبح تا شب کارش همین است که بگوید : ” من یک آدم مُهمَم! من یک آدم مُهمَم! “….
اگر کسی گلی را دوست داشته باشد که تو کرور کرور ستاره فقط یک دانه ازش هست برای احساس خوشبختی همین قدر بس است که نگاهی به آن ستاره بیندازد و با خودش بگوید :
« گل من یک جایی میان آن ستاره هاست » …..1
این بخش از متن رو دوست داشتم و خواستم ، لذت و حس زیبایش را با دوستانم به اشتراک بذارم ، گاهی وقت ها یک متن کوچک یا یک شعر یا حتی تیزر تبلیغاتی و یک پیام کوتاه رادیویی ، تلنگری می شود برای اینکه آدمی را از توهمی که در آن فرو رفته است و یا احساس کاذبی که دارد و یا غرور بیجا و خیلی موارد اشتباه دیگری که به چشم خودش حسن حساب می شود ، بیرون بکشد و به جای اصلی و مسیر درست برگرداند ، گاهی اینقدر درگیر حواشی میشیم که موضوع اصلی را فراموش می کنیم ، مثل مسافری که اونقدر فکر رسیدن به مقصد ذهنشو درگیر کرده از لذت تماشای مناظر کنار جاده غافل میشه و وقتی به مقصد میرسه میبینه انتظاراتش برآورده نشده ! شاید هدف همون مسیر بوده ! اینها همگی لطف خداست ، گر نیک بنگریم ! از این الطاف یهویی خدای وهربون غافل نشیم ، جدیشون بگیریم .2
بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جای آورد 3
1. شازده کوچولو ، ترجمه احمد شاملو ، مؤسسه انتشارات نگاه
2. دستنوشته
3. گلستان سعدی
الان از من بدت میاد ؟؟!!!
یکی از دوستان صمیمی و قدیمیم ، یه خصوصیت اخلاقی جالب داره من خوشم میاد و اون اینه که هر وقت یه کاری انجام می ده یا حرفی میزنه یا حرکتی ، که فکر میکنه طرف مقابلش رنجونده یا یکم ناراحت میشه یا در درجه بالاتر قلبشو شکونده ( که اصلا همچین چیزی نیست و فقط تو تصور خودشه ) ، بعد از دقایقی از طرف مقابل می پرسه ، الان از من بدت میاد ؟؟؟!!!!
حالا الان چند روزه به قول فیروز مشفق تو سریال دودکش ، تو آمپاسم !!! یهو به شخصیتی تبدیل شدم که تا حالا نبودم ، بچه ها تو بازی دورهمی منچ خانوادگی وقتی یکی چند دور پشت سرهم مهرش بیرون بود و شش نمیاورد ، میگفتن خشم اژدها !!!! تو همون مرحله خشم اژدها ، مثل کوه آتش فشان خاموش یهو فوران کردم و پس لرزه زیاد داشتم ، پس لرزه هام تا حدودی صدمات داشته ولی خداروشکر تلفات نداشته!!!
دوست دارم از همشون بپرسم :
الان از من بدتون میاد ؟؟؟!!
آتشفشان آدما رو یک لبخند ، یک شعر زیبا ، یک دعا ، یک تلفن ، یک صرف چای پنج دقیقه ای در جوار یک دوست ، یک هدیه کوچک و خیلی مواردی که شاید اصلا به چشم نیان ، می توونه خاموش کنه ، اگه خاموش نشه که میشه ، حداقلش اینه که جلوی تلفات رو میگیره !!
یه چیزه دیگه هم فهمیدم ؛ اونایی آتشفشان می شن که مدتها مدتها مدتها آروم بودن و فقط لبخند زدن ….
شاعر می فرماید :
ماه من…
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است
اینهمه غصه و غم
اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند
سبزه زاریست پر از یاد خدا
و در آن باز کسی میخواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز
شاعر : قیصر امین پور